۱)داشتم موهام رو سشوار میکردم که صدای زنگ در خونه اومد ! مادرم با هول اومد اتاقم گفت اسمایل اومدن برای تعمیر لباس شویی چیزی خواستی بگو ، سرم رو تکون دادم گفتم باشه و مشغول کارم شدم . بعد از این که موهام رو شانه کشیدم ، با خودم گفتم خب دیگه اینا داخل بالکنن تا نیومدن بیرون برم . موهام رو روی شانه هام رها کردم و به سلانه سلانه به سمت اتاقم روانه شدم. وارد اتاقم که شدم یادم افتاد شانه ام رو جا گذاشتم ، اومدم برم بیرون و باز شدن در همانا و چشم تو چشم شدنم با پسرک جوونی که بغل سرویس بهداشتی ایستاده بود همانا ! چشمام گرد شد و سریع در رو بستم . وقتی که رفتن مادرم با صورتی که از خنده قرمز شده بود اومد روی کاناپه افتاد و گفت وقتی داشتی با اون وضعیت سلانه سلانه میرفتی سمت اتاقت این پسره این جا بغل سرویس بهداشتی وایستاده بود و یک لحظه کپ کرد ولی خب چون فاصله کوتاه بود اصلا نشد که بهت بگم اینا اینجان ، و من تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که دفعه ای بعدتر که برای تعمیر اومدن خودم رو داخل اتاق حبس کنم :))
۲) از همون روز اولی که رفتیم سر باکتری نظرم رو موهای پسری جلب شد که تا حالا ندیده بودمش و موهای مواج بلند و قهوه ای تیره اش رو با کش بسته بود :)) برام جالب بود که این چطور بهش گیر نمیدن و خلاصه جلسه ی دومی که رفتیم میکروب عملی ، پشت میز آزمایشگاه بغل هم گروهیم نشسته بودم که حس کردم یکی صندلی چرخ دارش رو اورد بغلم و خیلی خونسرد کنار ما نشست ! سمت راستم رو نگاه کردم که ببینم کیه که دیدم بعله همون پسر مو بلند است ! نفس عمیقی کشیدم و دیدم نه تنها قصدش فقط روبروی تخته نشستن نیست بلکه میخواد با ما همگروهی بشه و جالب تر این که حتی یک کلمه ام نپرسید که میتونه یا نه :/ و جالب تر از همه اینا این که از بین این همه ادم که از شهرای مختلفی اومدن و باهم موقتا تو تابستون هم کلاسی هستیم به شدت حس میکنه من دخترخاله اشم و انقدر باهام راحت حرف میزنه که امروز شک کردم نکنه این از سالیان خیلی دور منو میشناسه و خودم خبر ندارم :))) خلاصه که خیلی کیس جالبیه
و بالآخره این ترم هم تموم شد و بخش زیادی از بار سنگینی که رو دوشم بود برداشته شد ، حالا دیگه فقط میمونه منتظر شدن برای نتایج و نمرات و ترم تابستونی .