۴۳ . فارماکولوژی ِ ... ؟

ساعت های اولیه ی خوندن فارما حس میکردم بالاخره دارم مثل یه دانشجوی پزشکی واقعی ، درسای مرتبط با رشته ام رو میخونم و در پوست خودم از شادی نمیگنجیدم ! انقدر با علاقه میخوندم که دائم داروهایی که به گوشم خورده بود و مامان یا پدرم مصرف میکردن رو با درسام مطابقت میدادم ، حتی تر میخواستم برم به مامانم بگم که یه لیست از داروهایی که تاحالا خورده رو برام بنویسه ، تا برای حفظ داروها ازش کمک بگیرم ، اما و امااا این فقط واسه ساعت های اول بود ، هی میرفتم جلسات جلوتر و هی اصطلاحات پیچیده تر ، دوباره جلوتر و یدفعه ده تا دارو با اسم مشابه برای فلان بیماری -__- دیگه کم کم داشت از مخم دود بلند میشد ولی بازم به خودم نهیب زدم ، خلاصه دور اول تموم شد ! من تو دور اول بیشتر سعی میکنم وقتم رو روی مفاهیم بذارم و کمتر برای حفظ کردن تلاش میکنم ، این میشه که تو دور دوم دیگه مفاهیم تو ذهنمه فقط اسمای حفظی رو نوت برداری میکنم ! کار خلاصه برداریم هم تموم شد یه نگاه به کاغذای A5 خوشگلو مرتبم کردم ، با حوصله منگنه شون کردم و باز دوباره از دست اورد خودم ذوق مرگ شد و اما این ذوق مرگی زیاد طول نکشید چرا که شروع کردم به خوندن دفترچه ام و دیدم هیچیی یادم نمیاد و حس میکردم برگشتم سر خونه ی اول و این روند به همین ترتیب ادامه داشت ، از یه طرف صبح بعد امتحانم وقت سونوگرافی داشتم و باید هشت ساعت قبل ناشتا میبودم و از اون طرف تر از صبح وضع گوارشی بدنم به شدت بهم ریخته بود و حس میکردم دیگه چیزی از محتویات دستگاه گوارشم باقی نمونده ! با تمام اینا و استرس زیادی که داشتم رفتم سر امتحان و یکی از حماسی ترین امتحان های طول تحصیلم رو دادم ! سوال های فوق العاده سخت ، تایم کم و پر از مسئله ، قیافه هامون بعد امتحان دیدنی بود و یه حسی بهم میگفت این دقیقا همون امتحانیه که قراره بیوفتی :( هرچی بود و نبود با اون حال برگشتم خونه و از ضعف به خودم میلرزیدم . باید اضافه کنم که ما فقط برای این امتحان دو روز وقت داشتیم و البته کم کاری خودم تو طول ترم هم انکار نمیکنم اما خب درسای دیگه مانع میشد همچنین اگر این امتحان بیوفتم تو فیزیوپات ، فارماهای مرتبط با هرکورس رو نمیتونم بردارم چون پیش نیاز بود :'( خیلی بابتش استرس دارم و نگرانم ، امیدوارم خدا واقعا به دادم برسه .اون از پاتولوژی عملی اینم از این . عکسی هم که میبینید این زیر همون ساعتایی بود که خورد تو ذوق مرگیم و حس میکردم که برگشتم خونه ی اول .

برام خیلی دعا کنید ؛

پ‌ن : عنوان رو با دانش گرامی خودتون پر کنید .

 

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
معلوم الحال
۲۵ دی ۱۶:۳۲

چقدر قشنگ و ریز مینویسید :) و مرتب

من خیلی زور بزنم 2 3 خط اولم مرتب باشه. بقیه ش همینجوری دکتری میره واسه خودش. یه وقتایی اوج میگیره. یه وقتایی سقوط میکنه ...

 

انشاالله هر چی خیره همون میشه. زیادی جوش 2 3 واحد و عقب افتادن رو نزنید. از مسیر زندگی دانشجویی تون لذت ببرید. آخرش که واسه هممون تقریبا یکیه!

پاسخ :

خیلی ممنون لطف دارین :) 
انشالله...
دقیقا همینطوره منتها من حوصله خوندن دوباره رو ندارم :دی

معلوم الحال
۲۹ دی ۱۰:۰۴

اینهمه با دقت مینویسید که بعدا نخونید؟ :|

آر یو کیدینگ بیییییییب می؟ :/

 

پاسخ :

پس چی این همه ادم وقت میذاره که دوباره بخونه ؟ :/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان