از دیشب باخودم عهد کردم به شایعات توجه نکنم و بچسبم به درسم که هفته ی اخر خیلی مهمه ، وقتی ظهر جواب رو دیدم انگار که پارچ آب سرد رو سرم خالی کردن در همین حد سِر و بی حس بودم . این برای ساعتای اول بود اما میدونی حس میکردم یه چیزی درست نیست ، حس میکردم یه چیز سفت و سنگینی داخل گلومه و اون وقت بود که نه فقط به خاطر امتحان به خاطر تمام اتفاقات این مدت گریه کردم که چرا دنیا باید این شکلی باشه و چرا این همه مصیبت باید درگیرمون کنه...هرآنچه که بود و نبود تموم شد و کاریش نمیشه کرد و من هنوز باورم نمیشه . از اون موقع تنها کار مثبتم این بود که بشینم رو تخت و به روبرو زل بزنم از اونجایی که با هرچیز کوچیکی عصبی میشم ، ترجیح میدم فعلا از اطرافیانم دوری کنم . امیدوارم بتونم روزهای آینده بهتر هضم کنم ...
پ.ن : شوک بعدی روهم عصر خوردم که بعد مدت ها اینستامو اکتیو کردم و باز دیدم که متاسفانه حس ششمم مثل همیشه درست از آب دراومده و همدیگرو فالو میکنن ، اونجا بود که حس کردم سطل آب یخ بعدی رو ، روی سرم ریختن ...
شاید بالاخره نوبت به ماهم برسه و بتونیم با خوشحالی زندگی کنیم ، یعنی ممکنه ؟