هفتادم . علائم و نشانه ها

مرد هی میگفت که گهگاهی نفس تنگی دارم اما میدونم که به خاطر آلرژیه و بعدتر گفت دقیقا از زمانی که کرونا شیوع پیدا کرده ، چندین بار بدن درد خفیف و تب خفیف داشته ، اما وقتی به درمانگاه مراجعه کرده ، بهش گفتن که چیزی نیست . من هی داشتم فکر میکردم ، علائمش رو وارد سیستم کردم و بهم آلارم داد که ارجاع فوری . بهش گفتم این روزها هم تنگی نفس دارید و ایا کاملا مثل سابقه ؟ گفت گاهی دارم و مثل سابقه و باز تکرار کرد طبیعیه چون میدونم که به خاطر آلرژی فصلیه و قبلا هم اینطور بودم  ، من با خودم فکر کردم که در حالت های مشابهی که با این اقا دارم ، به خاطر آلرژی فصلی به سرفه و آبریزش بینی میافتم . گفتم الان چی ؟ گفت نه الان خوبم گفتم پس اگر دوباره تب داشتید به یکی از مراکز بهداشت و فلان مراجعه کنید و داخل سیستم نوشتم که فعلا نمیخوام ارجاع بدم چون ... اما شماره تلفن و کدملی و اسم و فامیلی مرد رو یادداشت کردم و هی که میگذشت بیشتر به فکر فرو میرفتم و براش نگران میشدم . شب پیام دادم به مسئول که اینطوری شده و من خیلی بابت این اقا نگرانم ، به من تذکر داد که نباید بر اساس نظر شخصی کاری بکنی و این بعدا ممکنه که برات مشکل ایجاد کنه ، بهش گفتم که شماره رو یادداشت کردم و اصرار کردم که پیگیری کنه و در نهایت قبول کرد ، بعدتر اومدم نوشتم که جان مردم مسئولیت خیلی مهمیه و اون شب با خودم عهد کردم که فراموش نکنم حسی که اون شب داشتم و بار سنگینی رو که روی دوش هام حس میکردم ، هی کلمه چندین بار تب و بدن درد در ذهنم تکرار میشد و  با خودم میگفتم نکنه من علائمش رو جدی نگرفتم ؟ بعد میگفتم نه گفت که هر روز میره سرکار و تبش چک میشه و این چند روز مشکلی نداشته ، دوباره فکر کردم ای وای گفت سرکار اگر ناقل باشه چی ؟ بعد میگفتم نه ، خودت رو فراموش کردی که چطور بهار و پاییز به سرفه و آبریزش بینی میوفتی ؟ خلاصه که تا امروز صبح حس میکردم ، تا زمانی که خیالم از سلامتی مرد راحت نشه ، نمیتونم نفس راحت بکشم . تا این که صبح موبایلم زنگ زد و درحالی که چشمانم نیمه باز بود با هول گوشی رو برداشتم و خلاصه خانم مسئول بهم گفت که دوباره پیگیری کرده و مرد گفته که حالش خوبه و به خاطر آلرژی دارو مصرف میکنه و نمیخواسته مراجعه کنه ، خیالم راحت شد و حس کردم که وزنه های سنگین دارن برداشته میشن ، میدونی به این فکر کردم که اقل کم این بار خودش نمیخواسته و با این که بهش گفتیم که بره و اکسیژنش چک بشه ، پای حرفش بوده و گفته میدونم که طبیعیه و اصلا همین که حالش خوب بوده ، خداروشکر کردم ...

من با خودم فکر کردم نکنه وسواس گرفتم ؟ بعد حرف مامان اومد تو ذهنم که میگفت پزشک باید مثل یک مادر دلسوزِ بیمارانش باشه . هرچند من هنوز جز یک دانشجوی معلق بین فیزیوپات و علوم پایه نیستم ، اما درس خوبی گرفتم که به خاطر حس سنگینی این مسئولیت هم که شده  و این که بعدها خودم رو به خاطر بی سوادی و بی اطلاعی و عدم تواناییم سرزنش نکنم ، از هیچ تلاشی دست برندارم و از هر فرصتی برای افزایش سوادم استفاده کنم و به قول کتاب کیمیاگر ، علائم و نشانه هارو جدی بگیرم .

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان