هفتادویکم .واقعیت ها

داشتم سرشب پادکست های وحیده رو گوش میدادم ، تو یکی از اپیزودهاش میگفت که این که ادم ها از داستان زندگیشون بنویسن و اون رو اشتراک بگذارن ، کارخیلی قشنگیه و شجاعت زیادی میخواد ، اما گاهی وقت ها ادم ها فکر میکنن که مسئله ای که باهاش درگیر بودن رو به طور کامل حل کردن و وقتی میان و برای کلی ادم از این که موفق شدن حرف میزنن و در ذهن بقیه خودشون رو تبدیل به یک ابرقهرمان زن یا مرد میکنن ، کار خیلی سخت تر میشه ، چون اگر اون مسئله روحی به طور کامل درونشون حل نشده باشه و بار دیگه سروکله اش پیدا بشه ، این بار خیلی شدیدتر بروز میکنه ، چون این بار فقط تو نیستی که از این مشکل خبر داری ، کلی آدم مسئله تورو میدونن و تورو به چالش میکشونن و خب کار سخت تر میشه . من یکم فکر کردم و دیدم شاید ترسم از این که بیام و بنویسم که با مسئله عزت نفسم به طور کامل کنار اومدم ، همش به همین برگرده ، ترس از این که به یک قهرمان تبدیل بشم ، درحالی که هنوز که هنوزه درونم این مسئله حل نشده باشه و خب راستش رو هم بخوای من هنوز که هنوزه گاهی از خودم ناراضی هستم ، خودم رو سرزنش میکنم و حتی بر سر این که ایا من واقعا ادم ارزشمند و مفیدی هستم یا نه با خودم کل کل میکنم ، هنوزم پیش میاد زمان هایی که از ظاهرم نارضایتی دارم و دوست دارم تک تک عکس هام نابود بشن و وقتی به این ها نگاه میکنم ، با این که شاید تعداد این جور حملات و خوددرگیری ها با خودم ، نسبت به گذشته به دو بار مثلا در ماه و شاید کمتر یا بیشتر بر حسب اوضاع و احوال روحیم رسیده باشه ، من هنوز نمیتونم با شجاعت بگم که من تمام عیب ها و زیبایی هایی که درون و بیرونم وجود داره رو دوست دارم . حتی تر گاهی مستاصل میشم که دیگه چکار کنم و دیگه چجوری خودم رو به چالش بکشم اما حس میکنم که به دربسته خوردم . به هرحال هرانچه که بود خواستم بگم که تظاهر به ابرقهرمانی شاید از این که ادم ها بپذیرن که هنوزم با اون مشکل دست و پنجه نرم میکنن و به طور کامل ریشه کن نشده ، طاقت فرساتر و استرس زاتر باشه و حداقلش اینه که من میدونم که هنوزم کار زیادی دارم و از این حملات مصون نشدم .

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۲۹ فروردين ۱۱:۵۴

وای یاسمن! چقدر درسته. منم بارها بابت نوشتن از واکاوی های مربوط به روح و روانم تو وبلاگ پشیمون شدم. مخصوصا اینکه یک‌سری از دوستام هم میخونن و واقعا از خودم می‌پرسم چطور از من متنفر نمیشن!! ولی نمیدونم حقیقتش دقیقا بهترین کار چیه.

پاسخ :

من به شخصه یکی از بزرگترین دلیل هایی که باعث شد رو بیارم به نوشتن و وبلاگ نویسی ، این بود که یک فضایی رو پیدا کنم که بدون ترس از قضاوت شدن ، درمورد مسائل و چالش هام بنویسم . هرچند بازهم نوشتن درمورد مسائل روحی یک مقدار سخته ، از اونجایی که باید تمام تلاشت رو بکنی تا حسی که واقعا داری رو به تصویر بکشی و هم این که برای بعضی ها ترس از دست دادن مخاطبانشون یا دیدگاه اونا نسبت به اون شخص هست که البته درمورد من دومی زیاد صدق نمیکنه ، نه این که برام مهم نباشه که کسی اینجارو نخونه ، ولی با خودم میگم چرا بخوام به خاطر طرز تفکر دیگران خودم رو محدود کنم ، از اونجایی که اینجا تنها جاییه که واقعا راحتم ...
اگر منظورت از دوستات ، دوستای وبلاگ و مجازی هستن که خب کارو راحت میکنه  اما اگر دوستان واقعیت رو منظورت هست ، من خودم به شخصه هیچ وقت دوست ندارم آشنا منو بخونه چون از یه جایی به بعد آدم جرئتش رو از دست میده ، اما به هرحال چه مجازی چه واقعی ، به نظرم دوست واقعی کسی هست که تو و قلمت رو همونطور که هست ، دوست داشته باشه ، حتی اگر باهات در یک زمینه هایی اختلاف نظر داشته باشه :) 
دینز. ن.
۳۱ فروردين ۲۳:۰۹

من واقعا خیلی به سه خط آخر متنتون فکر می کنم گاهی.خیلی درسته :))

پاسخ :

:)

+خوش اومدید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان