داشتم سرشب پادکست های وحیده رو گوش میدادم ، تو یکی از اپیزودهاش میگفت که این که ادم ها از داستان زندگیشون بنویسن و اون رو اشتراک بگذارن ، کارخیلی قشنگیه و شجاعت زیادی میخواد ، اما گاهی وقت ها ادم ها فکر میکنن که مسئله ای که باهاش درگیر بودن رو به طور کامل حل کردن و وقتی میان و برای کلی ادم از این که موفق شدن حرف میزنن و در ذهن بقیه خودشون رو تبدیل به یک ابرقهرمان زن یا مرد میکنن ، کار خیلی سخت تر میشه ، چون اگر اون مسئله روحی به طور کامل درونشون حل نشده باشه و بار دیگه سروکله اش پیدا بشه ، این بار خیلی شدیدتر بروز میکنه ، چون این بار فقط تو نیستی که از این مشکل خبر داری ، کلی آدم مسئله تورو میدونن و تورو به چالش میکشونن و خب کار سخت تر میشه . من یکم فکر کردم و دیدم شاید ترسم از این که بیام و بنویسم که با مسئله عزت نفسم به طور کامل کنار اومدم ، همش به همین برگرده ، ترس از این که به یک قهرمان تبدیل بشم ، درحالی که هنوز که هنوزه درونم این مسئله حل نشده باشه و خب راستش رو هم بخوای من هنوز که هنوزه گاهی از خودم ناراضی هستم ، خودم رو سرزنش میکنم و حتی بر سر این که ایا من واقعا ادم ارزشمند و مفیدی هستم یا نه با خودم کل کل میکنم ، هنوزم پیش میاد زمان هایی که از ظاهرم نارضایتی دارم و دوست دارم تک تک عکس هام نابود بشن و وقتی به این ها نگاه میکنم ، با این که شاید تعداد این جور حملات و خوددرگیری ها با خودم ، نسبت به گذشته به دو بار مثلا در ماه و شاید کمتر یا بیشتر بر حسب اوضاع و احوال روحیم رسیده باشه ، من هنوز نمیتونم با شجاعت بگم که من تمام عیب ها و زیبایی هایی که درون و بیرونم وجود داره رو دوست دارم . حتی تر گاهی مستاصل میشم که دیگه چکار کنم و دیگه چجوری خودم رو به چالش بکشم اما حس میکنم که به دربسته خوردم . به هرحال هرانچه که بود خواستم بگم که تظاهر به ابرقهرمانی شاید از این که ادم ها بپذیرن که هنوزم با اون مشکل دست و پنجه نرم میکنن و به طور کامل ریشه کن نشده ، طاقت فرساتر و استرس زاتر باشه و حداقلش اینه که من میدونم که هنوزم کار زیادی دارم و از این حملات مصون نشدم .