هفتادوپنجم

اما این هفته تقریبا از خودم راضی هستم . فعلا که روشی که در پیش گرفتم ، جزوه و ویدئوهای پارسیانه و از حق هم نگذریم دکتر گرجی خیلی خوب توضیح میده ، هر چند خیلی از مطالب برای فیزیوپات لازم نیستند اما انقدر خوب تفهیم میکنه که آدم دوست داره از اول تا آخرش رو گوش بده و از چیزی نزنه . این چند هفته مامان رو پیش دکترای مختلف میفرستادم ، این هفته بردمش ارتوپد و با مطالبی که این هفته خوندم و پزشکش گفت ، حس میکنم بالاخره داریم متوجه میشیم مشکل از کجاست و میدونی یه جورایی دلگیرم از همه پزشکایی که تمام این مدت بردیمش ، چون چیزی نیست که اونقدر غیرقابل تشخیص باشه و به نظرم حتی یک پزشک عمومی هم میتونه تشخیص بده ، با این وجود حتی یک نفر از پزشکای داخلی و فوق تخصصی که این مدت رفت ، نتونستن تشخیص بدن و میدونی گاهی هم خودم رو شماتت میکنم که چرا من زودتر نفهمیدم و دیروز که بابت این موضوع ناراحت بودم ( چون بیماریش یه طوریه که هرچه زودتر تشخیص داده میشد بهتر بود ) بهم گفت به جای ناراحت بودن ،دردهام و شب بیداری هام رو همیشه یادت باشه و به خاطر منم که شده یه پزشک باسواد بشو .تا زمانی که MRI و نتایج آزمایشا حاضر بشه به شدت از این که بیماری چقدر پیشرفت کرده و چقدر قابل درمانه ، نگران هستم . میدونم که سال ها درگیر بوده و همین منو به شدت میترسونه .

این روزا رو ماشین خیلی تمرین میکردم البته نه به تنهایی و میشه گفت ترسم از تنهایی رانندگی کردن ، دقیقا  اونجایی ریخت که دم بیمارستان پیاده اش کردم و در وهله اول که نمیدونستم پارکینگ کجاست با کلی صلوات از کوچه های تنگ و شلوغ دور قمری زدم و بعد هم که پارکینگ رو بالاخره پیدا کردم و پارک کردم ،در حالی که با دو میخواستم خودم رو برسونم ، یدفعه نگهبان با تعجب گفت خانوم این ماشین شماست ؟ من گفتم بله گفت الان داشتی پارک میکردی ؟ و این درحالی بود که دیدم ده تا ماشین مدل بالا پشت ماشین صف بستن ... گفتم بله ! گفت به به من گفتم بین ماشینا پارک کنی نه وسط راه که ! دیدم راست میگه جدا . اومدم ماشین رو راه بندازم اونقدر تعداد ماشینایی که از جلو و عقب صف بسته بودن زیاد بود که خودم تو اون وضعیت خنده ام گرفته بود ، با کلی خم و راست کردن و یکی دوبار خاموش کردن ، جابه جاش کردم ، یه جای مناسب پیدا کردم ، اومدم برم دور بگیرم که دیدم ماشین پشت من یه مازراتی قرمز به شدت عصبانیه !  حالا اون وسط گوشیم هم زنگ میخورد و حدس میزدم که مامانم به شدت نگرانه  ، منم دیگه کوتاه اومدم و با خودم گفتم حق داره خیلی معطل شده ، استثنائا گذاشتم پارک کنه و خودم دنبال یه جای دیگه گشتم و میشه گفت تو کل این پروسه ، حس میکنم ترسم حداقل نصفش ریخته شد .

امیدوارم که هفته آینده ، هفته خوب و پرباری باشه .

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان