۹۲. فعلا دارم راجع بهش فکر میکنم

۱. چند روز پیش ، تو خواب حس کردم یه صدای خیلی بلند برخورد یه نفر با زمین ( گروومپپ) رو شنیدم ، هراسون بلند شدم ، در اتاق رو باز کردم و وسط راهرو دویدم ، حس کردم زمین خورده ، با صدای تقریبا بلندی داد زدم مامان ؟ از اتاق صداش اومد درحالی که نیم خیز شده بود با ترس گفت بله چیشده ؟ درحالی قلبم محکم میزد بهش گفتم نخوردی زمین ؟ گفت نه گفتم ولی من یه صدای خیلی بلند شنیدم ، درحالی که دوباره دراز میکشید گفت سکته کردم فکر کردم اتفاقی افتاده اینطوری داد میزنی و من که دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم اتاق . وسطای روز میگفت خیلی ناراحتم ، معلوم نیست اتفاقات این مدت چقدر روت فشار اورده که اینطوری وحشت زده از خواب میپری . همه چیز مثل قبله ، درد ها و بی خوابی هاش اما میفهمم که همه رو میریزه تو خودش که منو ناراحت نکنه .

۲. داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم ، از یه سری چیزا گله میکرد ، اون لحظه دوست داشتم داد بزنم بهش بگم واقعا خوشی زده زیر دلت بعد یک آن برگشتم به خودم ، این صدا اومد تو ذهنم از کجا میدونی که بزرگترین مسئله زندگی تو واسه بقیه مسخره نباشه ؟ چقدر مگه تو اون شرایط بودی و اصلا مگه میتونی جای اون شخص باشی تا عمق ناراحتیش رو درک کنی و میدونی اون وقت بود که به خودم نهیب زدم . هیچ کس نمیتونه مسائل و مشکلات شخص دیگری رو صرفا چون خودش نمیتونه درک کنه زیر سوال ببره ، اینجور موقعها همین که هیچی نگی خیلی بهتر از اینه که با حرفات کاری کنی که مسئله ی اون شخص بزرگتر بشه و خودش رو سرزنش کنه 

۳‌. جدیدا یه حس خیلی عجیبی دارم از نوشتن در این وبلاگ ، کلی برام اتفاق میوفته که واقعا باید ثبتش کنم ولی حس راحتی ندارم ! گاهی اشخاص بی نام و نشونی برام کامنت میذارن که تو فلانی نیستی ؟ و من ؟ حذفش میکنم . هیچ وقت هم از این قابلیت خاموش دنبال کردن وبلاگ در بیان خوشم نمیومده . از عوض کردن ادرس هم خسته شدم .به ذهنم رسید شاید بد نباشه که از این به بعد رمز دار بنویسم ؟ و رمز  رو به کسایی که میشناسم در حد این که حداقل یه بار برام کامنت گذاشتن و البته میخوان ، بدم ! دارم بالا پایینش میکنم و احتمالش زیاده که عملیش کنم . همین یدونه وبلاگ رو که بیشتر ندارم ، دوست دارم توش بدون ترس از شناخته شدن راحت بنویسم :)

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۸ آبان ۰۷:۴۹

عزیزم امیدوارم حال مامان انقدر خوب بشه که دیگه نگرانى راجبش نداشته باشی...الهی که ١٢٠ سال سایه شون بالأسر تو خواهرت باشه عزیزم.خدا حفظش کنه براتون..

 

راجب همدلی کردن هم باهات موافقم ..حالا بنظرمون مشکل کوچیکى هم بیاد نباید بزنیم تو ذوق طرفمون...نهایتش یه همدلی کوچیک میکنیم باهاش و بهش میگیم که حتما اوضاع درست میشه.

 

من هنوز بابت حذف کردن کانالت ناراحتم،هربلایی سر اینجا میاری حذفش نکن لطفا.گزینه ى ارسال رمز خوبه اینجانب استقبال مینمایم :)

 

پاسخ :

ممنونم نیلگون عزیزم و مهربونم :)
انشالله که خدا خانواده ی خودت هم برات حفظ کنه و همیشه سالم باشن💜
موافقم :)
من خودمم گاهی وقتا دوست دارم بازم تو کانال بنویسم ولی راستش امنیتش خیلی پایینه ولی چشم یه راه حلی پیدا میکنم واسش ممنونم ازت😘
مائده
۲۴ آبان ۰۸:۵۳

خب شاید یه کسایی باشیم که همچنان خیلی وقته میخونیمت ولی کلمنت نمی زاریم :)

پاسخ :

فقط به خاطر شماهاست که هنوزم نتونستم تصمیم بگیرم :)
ولی باشه یه فکری براش میکنم 💜
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان