13 . پوست اندازی

به نام آفریننده لبخند ؛
انقدر که واسه ویروس خلاصه نوشتم ، دچار آرتریت مفصلی شدم ، حس میکنم انگشتای دستم باد کرده و دردناک شده ؛ داشتم امروز فکر میکردم که چقدر از اون دختر حساس و زودرنج گذشته فاصله گرفتم ، دیگه فهمیدم که حق مسلم آدماست که همیشه یه عده ای ازت متنفر باشن ، یه عده ای دوست داشته باشن ! میدونی هربار که یه اتفاقی برام میوفته که مثلا در گذشته شاید به خاطرش یک ساعت تمام گریه میگردم یا زانوی غم بغل میگرفتم ، شاید الان فقط ده ثانیه بهش فکر کنم و بعدشم بگم خب که چی ؟ به کتف سمت راستم ، به قول بچه ها گفتنی به لوب سمت " چپ " کبدم :)) تازه ! نه راست ها ، چپ که کوچک تره و کم اهمیت تره -__- ، جدای از این حرفا ، دیگه واسه دوست داشته شدن تلاشی نمیکنم ، سعی میکنم خودم باشم چون اینجوری زندگی راحت تر و بدون دغدغه تره . حس میکنم هربار که از کنار اتفاقی ناراحت کننده رد میشیم که از خودمون میپرسیم چرا اینجوری شد ؟ و بعد که میگذره باهاش کنار میایم ، یه پوست روی پوستای قبلیمون اضافه میشه و پوست کلفت تر میشیم :) من این مراحل پوست اندازی رو دوست دارم . 
+ دلم برای وقتایی که پست می نوشتم ، یدفعه بیستا نظر میگرفتم تنگ شده ، یعنی چقدر به اون آدم وبلاگ قبلیم شباهت دارم؟ نکنه هنوزم همونم ، توهم پوست کلفت شدن دارم ، توهم "خود" بودن بدون ادا و ...؟؟
++ خدا ویروس فردا رو بخیر بگذرونه ، از یه طرفی میخونم از یه طرفی همون آن از ذهنم خارج میشه -__-
۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

12. اللهم عافنا فی کل امور

به نقل از آیت الله فاطمی نیا ، زمانی که از پیامبر پرسیدند "که بهترین دعا در شب قدر چیست ؟" گفتند همه ی دعاهارا به همراه عافیت بخوانید 🌱

۴ موافق ۰ مخالف

11.مگو چیست کار ؟

به نام آفریننده لبخند؛

ولی بیاید قبول کنیم که من معمولا وقتی پنل وبلاگم رو باز میکنم که به کشف خطیری دست پیدا کرده باشم ؛ کشف خطیر این مدت که پشت هم از بعد عید تا همین دیروز امتحانای رنگارنگ تخصصی از پوست و غدد و ادراری تناسلی و گوارش و قلب گرفته تا امتحان های زیباتر عملی رو یکی پس از دیگری میدادم ، این بود که تنها زمانی دست از عادت های اشتباهم برمیدارم که به اندازه تک تک موهای سرم کار ریخته باشه رو سرم و وقت سرخاروندن و فکر کردن به زشتی ها و زیبایی های زندگی و انجام عادت های اشتباهم از جمله زل زدن به دوربین سلفی گوشی و آه و افسوس و ابتلا به سندرم کشنده ی خود زشت پنداری نداشته باشم 

خلاصه این که تصمیم گرفتم از این به بعد جمله ی  تا میتونی کار بکن فرزندم و مگو چیست کار رو سرلوحه ی زندگیم قرار بدم و تا میتونم سرم رو به شکلای مختلف گرم کنم ، اونقدر که فرصت فکر کردن و جولان دادن به سرزشنگر درونی رو نداشته باشم و همین شد که دیشب با وجود فرصت زیادی که داشتم و خستگی فراوان بعد اون همه امتحان  ،نشستم و کلی برای کشیدن گزارش کار بافت پوست و غدد وقت گذاشتم :)

+ شاید جالب باشه که همین الان اذان گفت ، التماس دعا .

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

10 . باور نکن تنهایی ات را

به نام آفریننده لبخند ؛
این که من رو دست به قلم کرد تا باز بنویسم و پنل این وبلاگ خاک خورده رو باز کنم برمیگرده به روند اتفاقاتی که برام میوفته و من رو روز به روز عاجزتر از درک دنیای اطرافم میکنه . یه روزی روزگاری باهمه ی دخترای اطرافم دوست بودم ولی کمتر صمیمی میشدم الان هم همینه با این تفاوت که این روزا دوستای صمیمیم‌ روهم دارم از دست میدم و این برمیگرده به اونجایی که اکثرشون دارن به یه اکیپ مختلط می پیوندن و یادشون میره که یه منی هم هست . میدونید دیگه تو این دوره زمونه آفتاب جذابیت من هم داره افول میکنه و دیگه برای دخترای اطرافم یکم حوصله سربر شدم و دلشون رو میزنم :)
میدونید وقتی یکی باهام دوست میشه بعد یه مدت میفهمه که کلن اهل دوستی و ارتباط برقرار کردن با پسرا نیستم ، اهل بیرون رفتن و اکیپ شدن با پسراهم نیستم . نه به خاطر این که خشک مذهب باشم و بخوام کسی رو برای این کارا سرزنش کنم ! فقط و فقط به خاطر این که در من این اخلاق نهادینه شده و کلن با پسر جماعت و دوستی باهاشون حال نمیکنم (دیگه نمیتونستم از این واضح تر بگم ) از بیرون رفتن و اکیپ شدن و به قول معروف جاست فرند شدن هم خوشم نمیاد و تو کتمم نمیره . به هرحال هرکی یه سری اخلاقا داره و این هم خوب یا بد جزئی از اخلاق منه . از یه طرف دیگه هم میدونم که اگر بخوام روزی پاروی دل و عقایدم بگذرام و صرفا باهاشون برم کافه ، پدر و مادرم صد درصد مخالفت میکنن و هربار که کاری برخلاف رضایت مامان بابا انجام دادم بدجوری چوبش رو خوردم .... همه و همه اینا باعث شده که این روزا حسابی تنهاتر از قبل بشم چون تو دنیای امروز که همه این چیزا رو خشک بودن ، ایزوله بودن یا بلانسبت امل بودن میدونن  و اکیپ شدن و رفتن این ور اون ور رو اوج روشن فکر بودن و درک بالا پیدا کردن نسبت به جنس مخالف خودشون میدونن من دیگه برای دوستانم جذابیت و کشش خاصی ندارم .
استوری ها و پستاشون رو میبینم که از شهربازی رفتن و شمال رفتن و کویرگردی و کافه گردی و سورپرایز کردناشون واسه تولدای همدیگه عکس و فیلم میذارن و خوشحالن و یه جورایی تو چشم همدیگه فرو میکنن و تنها کاری که میکنم یه لایک ساده و آه کشیدن و گذر از همه ایناست و میبینم که چطور دوستی به اون قشنگی رو به بودن کنار یه اکیپ مختلط و پسرای جورواجور ترجیح میدن . جالبه که بدونید یه سری از این دوستای من از خانواده هایی هستن که یه زمانی واسه بیرون رفتن باهم دیگه کلی به مامان باباهاشون اصرار میکردن و فوق فوقش تا یه جایی همین دور و ورا بهشون اجازه داده میشد که بریم بیرون . حالا در کمال تعجب فراوان همون خانواده ها که یه زمانی برای بیرون رفتن باهم باید خودمون رو می کشتیم از این کار بچه هاشون به شدت استقبال میکنن و حتی تشویقشون هم میکنن که اتفاقا اینا لازمه تا جنس مخالفت رو بهتر بشناسی و فلان ‌‌... نمیخوام بگم کار اون موقع شون اشتباه بوده یا کار الانشون درسته ولی برام سوال پیش میاد که اون وقتا فقط من اخ و پیف بودم و باید برای من کلی اجازه صادر میکردین ؟ الان همه این پسرا فرشته و گل و بلبل شدن ؟
خلاصه این که من نمیگم با پسرا و دخترا اکیپ نشید و این ور نرید ولی میگم یه سری دوستیا خیلی قدیمی تر و قشنگ تر از این اکیپ شدنای مدرن ِ ؛ میدونم من دیگه براشون جذابیتی ندارم و دلشون رو زدم ، میدونم که دونه دونه دوستام رو هم دارم از دست میدم اما از یه طرفم میدونم که دنیا با تمام بدی هاش هم اگر بهم پشت کنه و دوستام و اطرافیانم هم همه ترکم کنن نمیتونم روی عقایدم پا بگذارم و به تمام اون چیزی که باور دارم پشت کنم پس تنها کاری که میتونم بکنم از دور تماشا کردن و ناراحت شدن بابت تمام دوستی های از دست رفته است ‌. شاید اون آدم که من میشناسم ، بالآخره یه روزی بیاد . من هنوزم منتظرم که یه روزی بیاد و منو از این تنهایی نجات بده . شایدم هرگز نیومد اما حس قوی درونم میگه که یه روزی میاد :)
۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان