۲۲. تو رویاهم می بینم که رفتم روی اون بلندی اولبسلنگاه و به طلوع خورشید خیره شدم

به نام آفریننده لبخند ؛

امروز امتحان میکروب شناسی عملی داشتم و به نظرم امتحان خوبی بود . سر استیشن های آزمایشگاه اونجایی که نوع گونه و جنس رو باید می نوشتیم . باید دونه دونه لوله هارو از محلشون در می اوردیم و تستای TSI و MR و VP و SIM و سیترات و اکسیداز رو نگاه میکردیم و تو همون زمان چهل ثانیه ای به جواب می رسیدیم . منم سر جلسه با اون لندمارکایی که واسه خودم در نظر گرفته بودم پیش رفتم هرچند حس میکردم ضربان قلبم نزدیک به هزار میزنه . امروز از خستگی زیاد فقط خوابیدم و هیچ کاری نکردم . هر چند عذاب وجدان دارم ولی واقعا چشمم که به خطوط جزوه میخورد سرم گیج میرفت و چشمام درد میگرفت ، با یکی از دوستای دانشگاهم از چند هفته پیش صحبت کردیم که بریم تور ماسال ، حالا که نزدیک گرفتن تور و اینا شده باید خانواده هامون رو راضی کنیم . از لحاظ باور و اعتقادات میشه گفت تنها آدمی بوده که بین بچه ها نزدیک به خودم می بینمش و حتی محکم تر از من . بهم پیام داد خانواده ام میگن برو ولی حس میکنم بابام زیاد راضی نیست . البته بابای خودم هم نرم نرم راضی شد که دخترش برای اولین بار مجردی و با تور بخواد بره مسافرت . با مامانم که مطرح کردم گفت معلومه که خانواده خوبی هستن و رو دخترشون حساسن ، بهش بگو با بابات صحبت کن اما اگر ته دلشون راضی نبود بگو نمیرم چون رضایت خانواده ها مهمه . با خودم فکر کردم و دیدم حرفش درسته و براش نوشتم ، تقریبا یک ساعت بعد گفت که این پیامت رو به بابام نشون دادم و خیلی خوشش اومد ، فکر میکنم داره کم کم نرم میشه . به هرحال من که خیلی دوست دارم تجربه اش کنم و البته به نظرم خانواده اش حق دارن اگر زمانی هم راضی نشن چون به هرحال فعلا شاید بترسن . امیدوارم هر چی خیره پیش بیاد ‌... پیش به سوی آخرین امتحان .

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۲۱. روزهای باقی مانده...

به نام آفریننده لبخند ؛

تابستان عزیزم ! من ازت عذر میخوام که اون جور که باید و شاید امسال نترکوندمت و حتی سال های بعد هم میدونم که نخواهی ترکید ، میدونم که من به اندازه پنج سال و حتی بیشتر  یه مسافرت درست حسابی و کلی عکس های رنگ و وارنگ بغل دریا و ساحل با کلی ژستای قشنگ و ناخونای لاک زده و باشگاه های نرفته و نقاشی های نکشیده و کوه های مرتفع نرفته بهت بدهکارم اما چاره ای جز این نیست . نمیدونم که چرا سرنوشت باید انقدر عجیب غریب و پیچیده باشه و حتی تر نمیدونم که من رو به کجا داره میکشونه ولی حس میکنم راه درسته و در حال حاضر جز درس خوندن و تمرکز کردن رو کارهای عقب افتاده ، کارهایی که شاید باید یک الی دوسال پیش ، انجامش میدادم ، ندارم . اما بهت قول میدم که به اندازه هزار و ششصد و نود هفتا برنامه ، بعد از اتمام امتحان های این هفته و هفته بعد برات درنظر گرفتم و میخوام تک تک لحظای باقی مانده ات رو جوری تلافی کنم که احساس کمبود نکنی! تو هم در عوض باید به من به اندازه ی تمام کارها و برنامه های باقی مانده انرژی بدی ، از این که دست نکشم و با تمام توانم تلاش کنم ‌.

۰ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۲۰. باکتری کلستریدیوم بوتولینوم

یه نوع استرس عجیب غریبی افتاده به جونم که حس میکنم سیستم گوارشی بدنم رو به کل داره مختل میکنه ، دائم اسید معده ام بالا پایین میشه و انگاری که داخل معده ام رو به یه رودخانه خروشان بستن ! از ترس چی ؟ از ترس باکتری ! دارم تمام تلاشم رو میکنم ولی لعنتی انقدر حفظیه که یه جلسه که میخونی دقیقا جلسه ی بعدش یادت میره که چی بوده ! از طرفی نبود امتحان میانترم که بشه یکم دلم رو بهش خوش کنم باعث شده مزید بر علت بشه 🤦🏻‍♀️ به هرکی میگم میانترم نداشتیم تعجب میکنه و میگه چجوری میخواید پاس کنید پس ؟؟!! -__-این باکتری شاید بشه گفت از غولای مرحله اخر محسوب میشه ! در کنار همه اینا رانندگی و آزمون شهر هم دیگه این وسط شده قوز بالا قوز -__- و دوباره تمام اون حجم استرسی که تقریبا یک ماه پیش داشتم رو به شدت دوبرابر روی خودم حس میکنم . اما اینم تا یادم نرفته بگم که امروز درباره ی احساساتم راجع به کراش سابقم به یه نتیجه ی قطعی رسیدم که حتما سر فرصت می نویسم ! 

خدا خودش به هممون کمک کنه ، چه اونایی که آزمون علوم پایه دارن و چه اونایی که مثل من دارن زیر بار استرس کمرشون میشکنه .

پ.ن : با این امکانات جدید بیان حس راحتی ندارم ، عنوان هم نام باکتری جذابیه !!! که دارم الان میخونم 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۱۹. همون زلف پریشان و این صوبتا

۱)داشتم موهام رو سشوار میکردم که صدای زنگ در خونه اومد ! مادرم با هول اومد اتاقم گفت اسمایل اومدن برای تعمیر لباس شویی چیزی خواستی بگو ، سرم رو تکون دادم گفتم باشه و مشغول کارم شدم . بعد از این که موهام رو شانه کشیدم ، با خودم گفتم خب دیگه اینا داخل بالکنن تا نیومدن بیرون برم . موهام رو روی شانه هام رها کردم و به سلانه سلانه به سمت اتاقم روانه شدم. وارد اتاقم که شدم یادم افتاد شانه ام رو جا گذاشتم ، اومدم برم بیرون و باز شدن در همانا و چشم تو چشم شدنم با پسرک جوونی که بغل سرویس بهداشتی ایستاده بود همانا ! چشمام گرد شد و سریع در رو بستم . وقتی که رفتن مادرم با صورتی که از خنده قرمز شده بود اومد روی کاناپه افتاد و گفت وقتی داشتی با اون وضعیت سلانه سلانه میرفتی سمت اتاقت این پسره این جا بغل سرویس بهداشتی وایستاده بود و یک لحظه کپ کرد ولی خب چون فاصله کوتاه بود اصلا نشد که بهت بگم اینا اینجان ، و من  تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که دفعه ای بعدتر که برای تعمیر اومدن خودم رو داخل اتاق حبس کنم :))

۲) از همون روز اولی که رفتیم سر باکتری نظرم رو موهای پسری جلب شد که تا حالا ندیده بودمش و موهای مواج بلند و قهوه ای تیره اش رو با کش بسته بود :)) برام جالب بود که این چطور بهش گیر نمیدن و خلاصه جلسه ی دومی که رفتیم میکروب عملی ، پشت میز آزمایشگاه بغل هم گروهیم نشسته بودم که حس کردم یکی صندلی چرخ دارش رو اورد بغلم و خیلی خونسرد کنار ما نشست ! سمت راستم رو نگاه کردم که ببینم کیه که دیدم بعله همون پسر مو بلند است ‌! نفس عمیقی کشیدم و دیدم نه تنها قصدش فقط روبروی تخته نشستن نیست بلکه میخواد با ما همگروهی بشه و جالب تر این که حتی یک کلمه ام نپرسید که میتونه یا نه :/ و جالب تر از همه اینا این که از بین این همه ادم که از شهرای مختلفی اومدن و باهم موقتا تو تابستون هم کلاسی هستیم به شدت حس میکنه من دخترخاله اشم و انقدر باهام  راحت حرف میزنه که امروز شک کردم نکنه این از سالیان خیلی دور منو میشناسه و خودم خبر ندارم :))) خلاصه که خیلی کیس جالبیه 

و بالآخره این ترم هم تموم شد و بخش زیادی از بار سنگینی که رو دوشم بود برداشته شد ، حالا دیگه فقط میمونه منتظر شدن برای نتایج و نمرات و ترم تابستونی .

 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان