به نام آفریننده لبخند
بعد ازاظهار نظر های اون فرد راجع به ظاهرم و بعد از این که تا نصف شب داشتم بهش فکر میکردم انتظار داشتم فردای اون روز وقتی از خواب بلند میشم ، تا چند روز طبق عادت معروف در فاز دپرشن و تنفر از خود به سر ببرم اما I was really surprised چون که از فردای اون روز نه تنها حس بدی راجع به خودم ، اندامم و قیافه ام نداشتم بلکه شاید بشه گفت صادقانه خیلی بیشتر از قبل خودم رو دوست دارم و خب ترکش های اون شخص بهم ثابت کرد من واقعا خودم رو خیلی بیشتر از این ها زیبا ، جذاب و خارق العاده میدونم .میدونید بعد از اون وقتی کارهای روزمره ام رو انجام میدادم و وقتی یاد حرفاش می افتادم بیشتر یه لبخند و خنده ی عجیب غریب به سراغم میومد که متعجبم میکرد و با خودم میگفتم hey girl اون به تو گفت معمولی ، اون به تو گفت نمیگم خوشگلیا !! بدک نیستی و باز لبخند من عمیق تر میشد . نمیدونم این که واقعا حرفاش با وجود فشار زیادی که روی خودم برای ناراحت یا متاثر شدن اوردم اما نتونست ناراحتم کنه و حس بدی بهم بده و همچنان حس خوبی که نسبت به خودم دارم ، ناشی از تلاش هایی که بعد از این که فهمیدم من از نظر سلف استیم مشکل دارم بوده یا ناشی از حرفای اطرافیانم قبل این اتفاق راجع به زیبا بودن یا باور داشتن خودمه یا حتی ناشی از تغییر اهداف و نوع نگرنشم به ابعاد مختلف و مهم تر زندگی خودم بوده یا گذاشتن تمام حرفاش به پای این که حتما اطرافیان یا خانواده اش یا حتی خودش هیچ اعتماد به نفسی راجع به خودش بهش ندادن ! اخه میدونی وحیده میگه وقتی تو کانتکت ها و ارتباط ها و حرفات با بقیه توجه میکنی یه الگویی رو می بینی که اگر اون الگو رو ببینی و پیدا کنی ، میفهمی اون دقیقا مشکلیه که درون خودت داری و من واقعا با این جمله اش موافقم ! گذشته از تمام این حرفا من هنوزم نتونستم بفهمم که چرا مثل گذشته برای دوست داشتن خودم حتما نیازی به گفته های دیگران ندارم و امروز بعد از این که مثل همیشه از پیاده روی با صورت عرق کرده و موهای پریشون برمیگشتم ، نفس نفس زنان داخل آیینه یک لحظه به خودم و تک تک اجزای صورتم نگاه کردم و با خودم گفتم you are the only girl that I really love in my life و من عاشق چشمای درشت و ابروهای کمونی و گونه هاتم زمانی که میخندی و برجسته میشن و چشمانت که تمام احساسات درونت رو به نمایش میگذارن و وقتی میخندی درشت تر میشن و نورافشانی میکنند و خیلی چیزهایی که راجع به خودم دوست دارم یا ندارم اما میخوام که اون هارو هم دوست داشته باشم و خیلی بیشتر از این ها با خودم و بدنم حس راحتی بکنم ، میدونی این که بقیه بگن خودشیفته است واسم مهم نیست چون میخوام بدونن که من هرچی که هستم عاشق وضعیت الانم هستم و بابت هیچ چیزی از بدنم احساس خجالت نمیکنم و میخوان بدونن این که چه نظری راجع به من دارن فقط مربوط به خودشون و مشکل خودشونه ، از اونجایی که احساس بقیه نسبت به من قرار نیست رو هیچ بخشی از آینده و زندگی و احساسم نسبت به خودم تاثیر بذاره . و این دقیقا نقطه ایه که بعد از تمام اون حسای منفی با تلاش بهش رسیدم .
:)