۳۶ . حال همه ی ما خوب است

خوندن برای علوم پایه مثل خوندن برای کنکور ، سال چهارم دبیرستانه ! که نه میدونی الان تمرکز رو بذاری رو درسای دبیرستان که نه حالا با نمره ی عالی بلکه با یه نمره ی معقول پاس بشی بره و یا این که کلن افتادن نیافتادنش واست مهم نباشه ،‌ تنها روی کنکورت تمرکز کنی ! انتخاب سختیه ... اونم وقتی مجبوریم پاتولوژی و ایمونو بخونیم ، در صورتی که تو علوم پایه ازش سوال نمیاد و از طرفی این درسا اونقدارهم سنگین هستن که نتونی فقط به فکر پاس شدنشون باشی و باید به طور کامل و کافی خونده بشن . خلاصه که از این که نمیتونم تو امتحانا برای علوم پایه بخونم کمی آشفته ام و هرطور که برنامه ام رو تنظیم میکنم که اون گوشه ها یه جایی هم واسه سیب سبزهام باز کنم باز صد جور برنامه ، مثلا جبرانی فلان کلاس به خاطر تعطیلیا یا لغو شدن فلان امتحان پیش میاد . بابت این موضوع نگرانم و از هیچ چیزی به اندازه بی برنامه بودن تنفر ندارم . در کنار همه این ها شب ها دیگه نمیتونم مثل گذشته ساعت ها بیدار بمونم و از یه جایی به بعد گردنم به شدت درد میگیره و چشمام شروع میکنه به سوختن و بدن درد میگیرم . شاید همه اینا اعتراض بدنم به تمام نادیده گرفتن هام ، یکجا نشینی هام و ورزش نکردن هام باشه . هرچی که هست ، قرار نبود انقدر زود از همه چی خسته و بی انگیزه بشیم ، اونقدری که به حال کسایی که رفتن و نموندن غبطه بخوریم . این روزا به تمام اتفاقات اطرافم بی حس شدم ، در حالی که موهام رو مامانم شونه میکشه و دوتایی میبافه با خودم فکر میکنم یعنی قراره سرانجامون چی بشه ؟ 

+همیشه فکر میکردم چقدر این جمله ی ماییم که بی هیچ سرانجامی خوشیم ، ناامید کننده است ، الان دارم فکر میکنم چه خوبه که بدونی سرانجامی نداری و خوش باشی ! 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۵ . به بهانه ی آخرین قسمت از فصل سوم

آنه عزیزم ؛

امروز برای بار صدم بود که داستان زندگی ات را ورق میزدم . بی اغراق برای من تو خاطره انگیزترین انسانی خواهی بود که به یاد می آورم ، داستان شجاعت ، روح بزرگ ، پشتکار ، صداقت و مهربانی بی پایانت همیشه قلبم را گرم میکرد . میدانی اگر بخواهم روراست باشم خود را از بسیاری جهات شبیه به تو می بینم ، چه آن زمانی که نوجوان بودم و غرق در کتاب زندگی ات میشدم و شب ها تا صبح فصل به فصلش را ورق میزدم چه الان که بیست و اندی سال دارم و بعد از گذشت سال ها سریالی که از روی داستان زندگی ات ساخته شده بود دیدم . خواستم بگویم تو یکی از زیباترین انسان هایی هستی که دیدم و آنچه که تو را زیباتر میکرد ، روح زلال ، پاک و شجاعت انکارناشدنی ات بود. میدانم که موهایت را دوست نداشتی ولی من عاشق موهای آتیشین رنگت شدم ، آن زمان که دور آتش با دوستانت می رقصیدی و مخلوط رنگ سرخ آتش با موهایت رنگ عجیب ساخته بود . تمام این ها را من درونت دوست دارم ، با تمام عیب هایی که فکر میکنی داری ، همیشه گوشه ای از ذهنم تورا نگاه خواهم داشت حتی اگر کتاب زندگی ات را دوباره ورق نزنم ، آخر تو از آن خاطره هایی هستی که یادت روشنم میدارد ...

امیدوارم که نامه ام دستت برسد تا با خواندنش بتوانی اندکی از حس و علاقه ای که به تو دارم را دریافت کنی . 

دوستدارتو ، اسمایل :)

قلب♥️

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۴. هر کی به من گفت که منو دوست داره ، مثل تو دیوونه ی دیوونه بود :))

هرچی پشیمونی و استرس بابت واحدم داشتم رو تو چشمام ریختم و بهش خیره شدم ‌. میخواست بگه من چند بار گفتم که انتخاب واحداتون رو چک کنید که اشتباه نباشه که همون آن ‌، تلفن زنگ خورد و همینجوری که داشت صحبت میکرد ، وارد صفحه ی دانشجوییم شد و انگاری که تو عمل انجام داده قرار گرفته باشه ، پشت تلفن گفت که خانم فلانی (مسئول برگزاری امتحانات ) حالا که زنگ زدین ، اسم این دانشجویی هم که میگم وارد کنید ، اسم و شماره دانشجوییم رو گفت و اونجا بود که من باز یه لبخند نامحسوس به بالای سرم زدم و گفتم میدونستم  مثل همیشه حواست بهم هست ! بعدش هم گفت درستش کردم ، برو . منم درحالی که نفس حبس شده درون سینه ام رو رها میکردم ، رفتم به سمت امتحان ، امتحان رو هم خیلی خوب دادم *__*

+ در مورد عنوان بگم که ، یه تیکه از آهنگیه که صبح وقتی داشتم میرفتم دانشگاه تو تاکسی گوش دادم و انقدر ریتمیک و پرانرژی بود که ما سه تا خانوما که پشت نشسته بودیم با آهنگ ریتمیک سر هامون رو تکون میدادیم :)) خانم جوونی هم که بغل من نشسته بود بلند بلند زیر لب میخوند :))) 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۳۳. آخرین بازدید ، یک ماه قبل

این ترم انگل شناسی و چند تا درس دیگه رو برای چند تا ورودی همزمان تعریف کردن و من زمان انتخاب واحد حواسم رو جمع کردم که مبادا با ورودی پایین تر بردارم ، حتی آموزش چندبار زمان حذف و اضافه اخطار داد که مواظب باشید حتما با ورودی خودتون برداشته باشید و گرنه آموزش هیچ مسئولیتی قبول نمیکنه . اون زمان به خودم تلنگر زدم که برم چک بکنم ولی پشت گوش انداختم و به نظرم همه چی اکی میومد ! تا این که امروز زنگ زدن به گوشیم و مسئول آموزش ورودی پایین تر بهم گفت که اسم شما تو لیست بچه های من بوده و گروهت رو اشتباه انتخاب کردی -__- امروزم برای امتحان غیبت خوردی ، درحالی که من خودم فردا امتحان داشتم ، خلاصه که گفت فردا امتحان بدم ولی قبلش حتما با مسئول آموزش ورودی خودم صحبت کنم که گروهم رو عوض کنه و من ؟ قلبم داره میاد تو دهنم ، از اونجایی که تمام این جلسات که حضور غیاب کردن تو لیست اونا غیبت خوردم و ممکنه مسئول درس قبول نکنه و حتی تر خود مسئول آموزش بابت سهل انگاری و اشتباه بوجود اومده نذاره امتحان بدم ! فقط به این امید دارم که فردا صبح برم و مسئول آموزش قبول کنه و مسئول درس هم حضوریم رو سر کلاسای ورودی خودم قبول کنه وگرنه انگل میره روی هوا و علوم پایه عقب می افتم :( نمیدونم کِی میخوام دست از این بی دقتی ها و سهل انگاری هام بردارم ؟ کم خودم رو امروز سرزنش نکردم ! استرس امتحان فردا و اسمای سخت انگلا از یه طرف ، این که قبول کنن که امتحان بدم از یه طرف دیگه باعث شده که تپش قلب بگیرم ...

مثل همیشه امیدم به خداست که تلاش هام رو میبینه و میدونه که واقعا از روی بی دقتی من این اشتباه رو کردم . برام دعا میکنید ؟ 

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان