۹۰. نمیدونم چطور بنویسم که حجم ناراحتیم رو نشون بده

تو یه مسابقه بین دانشگاهی شرکت کرده بودم ، اینطوری بود که باید ایده واسه پژوهش میدادیم و ایده ی برتر از همه نظر حمایت میشد . چندتا گروه شدیم . اول سه ایده تو گروه ها اول میشد و بعد دوباره بین ایده ی گروه ها ، سه تا انتخاب میشد دیروز یکم فکر کردم و یک ایده ای به ذهنم رسید ، مثل همیشه انقدر که به خودم اعتماد ندارم دست نگه داشتم و بعدا هم که ازش مطمئن شدم پرورشش دادم و فرستادم ، حتی یک درصدم اطمینان نداشتم که انتخاب میشه . فرداش منتور گروهمون سه ایده ی برتر رو معرفی کرد و در کمال ناباوری اسم منم بینشون بود ! اماااا ، گفت دقیقا یکی از گروه ها تقریبا همین ایده رو زودتر ارائه داده و خب میدونی اون لحظه اصلا باورم نمیشد همچین چیزی . خلاصه که ایده ی من در کمال ناباوری کنار رفت . بازم تا اینجا اونقدر ضربه نخوردم . ضربه ی واقعی رو اونجایی خوردم که امروز ظهر نتایج اعلام شد و در کمال تعجب ! همون ایده ای که مشابه من بود و شخص دیگری ارائه داده بود بین اون چندصد نفری که شرکت کردن سوم شد ! باورتون میشه ؟ حس میکنم وزنه ی چند صد کیلویی روی سینه ام گذاشتن و نفسم بالا نمیاد . میدونی که مشکل از کجاست ، مشکل از همون عدم اطمینان به خودم ، استعدادهام و ... است . مشکل از نداشتن عزت نفس و اعتماد به نفسه . اینارو با یک قلبی مالامال از درد و غم مینویسم تا یادم نره امشب چقدر ناراحتم و هرکاری هم میکنم این غصه تموم شدنی نیست . میدونی من از این که اون رای آورد اصلا ناراحت نیستم ، نوش جونش ، من از خودم ناراحتم از این که هنوزم که هنوزه ضعف دارم و دیگه دارم کم کم باورم میشه که اصلاح شدنی نیستم .

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

هشتاد و نهم

دوست دارم این ترم چشمم رو لایزیک کنم . در موردش تحقیق زیاد کردم اما تمام ترسم از این که با این همه شب بیداری و خیره شدن به مانیتور و کتاب ، نکنه دوباره برگرده و چشمام تار بشه . اگر اطلاعی دارین در این زمینه یا تجربه اش رو در خودتون یا اطرافیانتون داشتید ممنون میشم حالا یا خصوصی یا هرطور که راحتید بگید .

داشتم داخل یه سایتی مطالعه میکردم ، میگفت احتمالش خیلی کمه که این اتفاق بیوفته ، اما خب برای یکی مثل که دائما از چشمام کار میکشم یکم ترس وجود داره در این زمینه .

پ.ن : اون روز که رفته بودم برای تعیین شماره چشمم ، دکترم گفت اگر برای عمل اومدی فلان قرص رو نباید تا چند ماه قبل خورده باشی ،‌لنزهم استفاده نکن ، شب قبلشم مژه هات رو کوتاه کن -__- اون روز همش به این فکر میکردم یعنی چقدر طول میکشه تا دوباره مژه هام بلند بشه ؟ :دی

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۸۸ .روابط

۱. هروقت احساس کردین که از شدت فکر و خیال خوابتون نمیبره ، برید دوش آب گرم بگیرید ، بعدشم یه لیوان شیر و خرما بخورید ، حسابی موهای سرتون رو خشک کنید و خودتون رو مشغول به یه کاری کنید . قول میدم نیم ساعت بعدش چنان از شدت خواب بیهوش بشید که تمام این دنیا و تعلقاتش رو فراموش کنید . کاریه که کاملا ناخودآگاه کشفش کردم و خب جواب داده .

۲.هروقت که صحبت از رابطه ی پدر فرزندی میشه ، هیچ وقت نتونستم درک کنم دخترایی رو که رابطه ی عمیق و پر احساسی با پدرشون دارن و حتی تر میگن که با پدرانشون از مادرانشون صمیمی ترن‌. همیشه این موقعها یه علامت تعجب بزرگ میاد تو ذهنم و هی دوست دارم بپرسم اخه مگه اصلا میشه ؟ شاید هم چون خودم همیشه رابطه ی خیلی رسمی و تو چارچوب با پدرم داشتم نتونستم بفهمم و درک کنم و اصلا به همین علتم هست که روابطم با پسرای اطراف هیچ وقت از یه خطی فراتر نرفته ،‌برمیگرده به همون چارچوبی که گفتم و شاید بهتره بگم بلد نیستم که چطوری باید ارتباط بگیرم .

۳.هیچ وقت آدما رو صرفا از روی ظاهرشون دسته بندی نکنید یکیش خود منم ، امکان نداره یکی با من صمیمی بشه و نگه که چقدر رفتارت با چیزی که ازت به نظر میاد فرق داره ، از دور خیلی خشک و مغرور به نظر میرسی . این که دیر صمیمی میشم رو انکار نمیکنم ولی واقعا زیر اون پوسته ای که برای خودم ساختم به نظرم خیلی خاکی هستم و اصلا نمیدونم غرور چیه . خیلی هم شوخی میکنم و میخندم و هیچ وقت به عقاید دیگران بی احترامی نمیکنم ، یعنی اینطور بگم که تنها چیزی که برام اهمیت نداره توی روابطم با یه نفر اعتقاداتشه البته تاجایی که به عقاید بقیه توهین نکنه  اما خب آدما فقط همون ظاهرت رو میبنن همیشه و بر اساس همونم دسته بندی میکنن . این میشه که به خودشون اجازه میدن قضاوتت کن جوری که خودشون دوست دارن نه جوری که واقعا هستی . اما خب چه میشه کرد به قول لئو بوسکالیا حتی اگر بهترین آلوی دنیا هم باشی بازهم کسانی هستن که کلا آلو دوست ندارن .پس همین که همیشه خودت باشی راحت تره .

۱ نظر ۶ موافق ۱ مخالف

۸۷. ای دختر ِ صحرا نیلوفر

بالاخره بعد از پیچ و تاب های فراوان ، گوشی پزشکیم رو انتخاب کردم و سفارش دادم ، کلی برای اومدنش ذوق دارم ^__^ اونایی که منو میشناسن میدونن چه رنگی :دی . یه هفته ای هست که امتحان های ترم قبل تموم شد ،‌من که این وسط ترم تابستانی هم برداشته بودم حتی نتونستم تو این فاصله یک روزم استراحت کنم و این شد که امتحانای ترم بعدمم فرارسیده و دارم برای امتحان بعد آماده میشم . تو اون فاصله که یه امتحان علوم‌پایه افتاده بود وسطش تازه فهمیدم چقدر فیزیوپات رو بیشتر از علوم‌پایه دوست دارم . با این که سخت تره اما شیرین تره . 

از اینا که بگذریم چند روز پیشا داشتم داخل اکسپلور اینستام همینطور میگشتم که یه پیجی اومد بالا ،‌ مردم تو اون‌پیج مشکلاتشون رو میگفتن در هر پست و بقیه بهش مشاوره میدادن ! واقعا نمیدونم چرا همچین چیزی باید برام بیاد ، خلاصه که یه آقایی نوشته بود از بس با دخترای خوشگل دوست بودم و اخلاق نداشتن تصمیم گرفتم با کسی ازدواج کنم که چهره اش زشته و دوسش نداشتم ولی اخلاقش عالیه ، چندسالی از زندگیمون میگذره ولی هنوز نتونستم چهره اش رو دوست داشته باشم‌، به نظرتون چکار کنم؟ حالا سوای این که زندگی اون دخترو خراب کرده ، کامنتای مردم غیور ایران، بهش پول بده بره عمل کنه خوشگل بشه ، با اسنپ چت بهش نگاه کن ، فکر کردی تو این دوره زمونه خوشگل شدن کاری داره !؟ یعنی همین دوسه تا کامنت کافی بود که بخوام بالا بیارم از این حجم از بی فرهنگی که تو مردم ما موج میزنه . من اصولا به خاطر یه سری خشونت هایی که مردم نسبت به هم دارن کامنت نمیخونم چون اعصابم بهم میریزه ولی این واقعا کنجکاوم کرد . چند روز پیشم یکی از دوستام استوری گذاشته بود و یکی از فامیلاشون که ادعای عاشقی داره یکی از اعضای چهره اش رو مسخره کرده بود ، گفته بود ایراد داره ولی من دوست دارم . دوستم که بهم گفت ، اصلا دهنم باز موند بهش گفتم اون دوست داشتنش بخوره تو سرش واقعا ، بعدتر گفت خیلی از پسرای فامیلشون این عیب رو مسخره میکنن و البته حقیقت محضه . گاهی با خودم فکر میکنم واقعا میخوایم به کجا برسیم در نهایت با این همه پس روی که داریم تو فرهنگمون میکنیم . و بدتر از همه این که دخترا و خانم ها بیشتر از همه تو چنین جامعه هایی معمولا تحت فشار قرار میگیرن و برای خوشگل تر کردن خودشون دست به هرکاری میزنن ، حق هم داریم چون وقتی از هر ده نفر آدمی که تو اطرافت میبینی هشت نفرشون این شکلیه آدم چی میتونه بگه ؟ بعد یه مدتی با خودش میگه نکنه من واقعا ایرادی دارم ؟ نمیدونم چی بگم ولی به نظرم دوست داشتن خودت و عزت نفس داشتن ، تو کشور ما روز به روز داره سخت تر میشه و واقعا کاش به جای این همه درس چرت تو مدرسه و دانشگاه ، یکم رو فرهنگمون کار میکردن .

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۸۶. ۲۲سالگی

آخرش هم نفهمیدم ۲۲ سالگی تموم شد یا وارد ۲۲ شدم ، اما هرآنچه که بود شمعای ۲۲ رو فوت کردم و این تولد هم گذشت . همیشه روزهای نزدیک به تولدم یه غم عجیبی میاد سراغم ، هیچ وقت نفهمیدم منشاش از کجاست هرچند حس میکنم تا حدود زیادی به این برمیگرده که همیشه یه ترس عجیبی از بزرگ شدن داشتم . وقتی کوچک تر بودم و یکی میگفت من ۲۲ سالمه میگفتم چقدر بزرگه حالا تو اون سن قرار گرفتم و هنوز حس میکنم همون بچه ای هستم که ۲۲ سالگی به نظرش عدد بزرگی میومد با این فرق که نمیتونم باور کنم . اما امسال حتی روز تولدم هم امتحان داشتم اما خوشحال تر از سال قبلم بودم چون یه دغدغه ی فکری داشتم و میدونستم دارم برای هدفم تلاش میکنم و نتونستم خیلی فکر کنم به این که ۲۱ سالگی چی گذشت ، هرچند باید اعتراف کنم که نسبت به لحظه های سال قبلم امسال نسبت به خودم حس خیلی بهتری داشتم ، امسال بیشتر خودم رو باور داشتم ، از خودم راضی تر بودم و از این که روز به روز از نظر فکری استقلال بیشتری کسب میکردم خوشحال بودم و در نهایت وقتی حسم رو به خودم بین دو سال مقایسه میکنم ، یه نقطه ی اوجی رو تو خط نمودار عزت نفس و اعتماد به نفسم حس میکنم . شاید هم این برمیگرده به همون طوفان هایی که کافکا در کرانه ازش حرف زده بود . همون طوفان هایی که وقتی از سر میگذرونی دیگه آدم سابق نیستی . موقع فوت کردن شمع های کیک تولدم دوتا آرزو کردم و میدونی نمیدونم قراره در طی یک سال آینده برام چی پیش بیاد اما امیدوارم اونقدر روی ارتقای ابعاد مختلف شخصیتم کار کنم که سال بعد این موقع بیام بگم امسال باز نسبت به سال قبل از خودم راضی ترم .

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان