پنجشنبه ۲ خرداد ۹۸
به نام آفریننده لبخند ؛
این که من رو دست به قلم کرد تا باز بنویسم و پنل این وبلاگ خاک خورده رو باز کنم برمیگرده به روند اتفاقاتی که برام میوفته و من رو روز به روز عاجزتر از درک دنیای اطرافم میکنه . یه روزی روزگاری باهمه ی دخترای اطرافم دوست بودم ولی کمتر صمیمی میشدم الان هم همینه با این تفاوت که این روزا دوستای صمیمیم روهم دارم از دست میدم و این برمیگرده به اونجایی که اکثرشون دارن به یه اکیپ مختلط می پیوندن و یادشون میره که یه منی هم هست . میدونید دیگه تو این دوره زمونه آفتاب جذابیت من هم داره افول میکنه و دیگه برای دخترای اطرافم یکم حوصله سربر شدم و دلشون رو میزنم :)
میدونید وقتی یکی باهام دوست میشه بعد یه مدت میفهمه که کلن اهل دوستی و ارتباط برقرار کردن با پسرا نیستم ، اهل بیرون رفتن و اکیپ شدن با پسراهم نیستم . نه به خاطر این که خشک مذهب باشم و بخوام کسی رو برای این کارا سرزنش کنم ! فقط و فقط به خاطر این که در من این اخلاق نهادینه شده و کلن با پسر جماعت و دوستی باهاشون حال نمیکنم (دیگه نمیتونستم از این واضح تر بگم ) از بیرون رفتن و اکیپ شدن و به قول معروف جاست فرند شدن هم خوشم نمیاد و تو کتمم نمیره . به هرحال هرکی یه سری اخلاقا داره و این هم خوب یا بد جزئی از اخلاق منه . از یه طرف دیگه هم میدونم که اگر بخوام روزی پاروی دل و عقایدم بگذرام و صرفا باهاشون برم کافه ، پدر و مادرم صد درصد مخالفت میکنن و هربار که کاری برخلاف رضایت مامان بابا انجام دادم بدجوری چوبش رو خوردم .... همه و همه اینا باعث شده که این روزا حسابی تنهاتر از قبل بشم چون تو دنیای امروز که همه این چیزا رو خشک بودن ، ایزوله بودن یا بلانسبت امل بودن میدونن و اکیپ شدن و رفتن این ور اون ور رو اوج روشن فکر بودن و درک بالا پیدا کردن نسبت به جنس مخالف خودشون میدونن من دیگه برای دوستانم جذابیت و کشش خاصی ندارم .
استوری ها و پستاشون رو میبینم که از شهربازی رفتن و شمال رفتن و کویرگردی و کافه گردی و سورپرایز کردناشون واسه تولدای همدیگه عکس و فیلم میذارن و خوشحالن و یه جورایی تو چشم همدیگه فرو میکنن و تنها کاری که میکنم یه لایک ساده و آه کشیدن و گذر از همه ایناست و میبینم که چطور دوستی به اون قشنگی رو به بودن کنار یه اکیپ مختلط و پسرای جورواجور ترجیح میدن . جالبه که بدونید یه سری از این دوستای من از خانواده هایی هستن که یه زمانی واسه بیرون رفتن باهم دیگه کلی به مامان باباهاشون اصرار میکردن و فوق فوقش تا یه جایی همین دور و ورا بهشون اجازه داده میشد که بریم بیرون . حالا در کمال تعجب فراوان همون خانواده ها که یه زمانی برای بیرون رفتن باهم باید خودمون رو می کشتیم از این کار بچه هاشون به شدت استقبال میکنن و حتی تشویقشون هم میکنن که اتفاقا اینا لازمه تا جنس مخالفت رو بهتر بشناسی و فلان ... نمیخوام بگم کار اون موقع شون اشتباه بوده یا کار الانشون درسته ولی برام سوال پیش میاد که اون وقتا فقط من اخ و پیف بودم و باید برای من کلی اجازه صادر میکردین ؟ الان همه این پسرا فرشته و گل و بلبل شدن ؟
خلاصه این که من نمیگم با پسرا و دخترا اکیپ نشید و این ور نرید ولی میگم یه سری دوستیا خیلی قدیمی تر و قشنگ تر از این اکیپ شدنای مدرن ِ ؛ میدونم من دیگه براشون جذابیتی ندارم و دلشون رو زدم ، میدونم که دونه دونه دوستام رو هم دارم از دست میدم اما از یه طرفم میدونم که دنیا با تمام بدی هاش هم اگر بهم پشت کنه و دوستام و اطرافیانم هم همه ترکم کنن نمیتونم روی عقایدم پا بگذارم و به تمام اون چیزی که باور دارم پشت کنم پس تنها کاری که میتونم بکنم از دور تماشا کردن و ناراحت شدن بابت تمام دوستی های از دست رفته است . شاید اون آدم که من میشناسم ، بالآخره یه روزی بیاد . من هنوزم منتظرم که یه روزی بیاد و منو از این تنهایی نجات بده . شایدم هرگز نیومد اما حس قوی درونم میگه که یه روزی میاد :)