18. و بوی فرمالین

امروز اخرین باری بود که  میرفتم سالن تشریح و رو مولاژا و پلاستینه و جسد تمرین می کردم ؛ میدونی سالن تشریح برام یادآور خاطرات روزایی هستن که گرسنه و تشنه از هفت صبح تا پنج بعداز ظهر پشت کله هم بحث و تمرین میکردیم ، حتی گاهی از خستگی رو صندلی های چرخ دار پشت میز غش میکردیم و به خودمون می گفتیم طاقت بیار این امتحان هم تموم میشه ! شاید هم یادآور اون روزی که برای اولین بار امتحان اسکلت عملی داشتم و انقدر با شنیدن صدای ایستگاه بعدی ! هول شده بودم که همه چیز رو فراموش کرده بودم و حتی شماره ایستگاه هارو اشتباه نوشتم و کلی بعد از امتحان از ترس افتادن گریه کردم ‌:) افتادن ، ترم اول ، آبروم میره ، بقیه چه فکری میکنن و کلی حرفای دیگه که تو ذهنم تکرار میشد و داشت دیوونه ام میکرد اما چاره ای نداشتم چون فرداش هم امتحان داشتم . اون امتحان هم پاس شدم اما میدونی بعد از اون همیشه نسبت به سالن تشریح و اون بوی بد فرمالین و تک تک مولاژا فوبیا پیدا کرده بودم ! این بود که ترم بعدیش از اول هفته تا سه شنبه برای امتحان عضله ، عصب چهارشنبه رفتم سالن تشریح و انقدر با مولاژا و جسد سر و کله زدم که دوستم روز آخر میگفت سرتا پات بوی جسد میده اسمایل :) این ترس با من موند تا وقتی که وارد دانشگاه جدید شدم و گاهی می شنیدم از بچه ها که چرا داخل سالن تشریح بسط نشینی میکنی و این همه میخونی ، من هیچی نمیگفتم اما خودم میدونستم که اونقدر اون استرس و ترس از افتادن ترم یک منو تو شوک فرور برده بود که هیچ کس نمیتونست اون حس ترس ناخودآگاه من رو درک کنه . امروز که برای آخرین بار داشتم داخل سالن تشریح روی مولاژ های مربوط به بلوک قلب کار میکردم و حالا که رو تختم دراز کشیدم و یاد اون روزای سرد زمستونی میوفتم که خسته و کوفته بعد از بلوک عصب رو تختم دراز کشیده بودم و پرده هارو کشیده بودم تا بتونم یک دقیقه فقط با آرامش چشم رو هم بذارم ، میفهمم که سالن تشریح برای من تا آخر عمر حسای مختلف رو یادآوری خواهد کرد .

+ مدتی هست که جسد جدیدی آوردن ، ما معمولا انقدر رو جسدا کار میکنیم که دیگه با دستکش بودن یا نبودنش برامون چندان فرقی نداره ! به رسم عادت همیشگی اومدم مثلا شریان لفت کولیک صعودی رو داخل جسد نشون بدم که حس کردم دستم رو داخل یه سطل آب فرو کردم و وقتی دستم رو بیرون اوردم کاملا پر از تکه تکه های بدن جسد بود ، این دومین باری بود که واقعا حالم بد شد ، سرم رو برگدوندم سمت دیوار و نفس عمیق کشیدم ،اروم گفتم چقدر بوی بد میده ! پی اچ دی بهم نگاه کرد و آروم گفت دیگه هیج وقت بالای سر کسی که بدنش رو اهدا کرده این حرف رو نزن و بهش احترام بذار و به بقیه بچه ها هم تذکر داد که به هیچ وجه بالای سرش نخندن ‌. حرفش رو قبول داشتم و انقدر حرفش قلبم رو فشرد که سرم رو پایین انداختم و توی دلم ازش معذرت خواهی کردم .دفعه ی بعد هم که دستکش داشتم بازم همون حس به سراغم اومد اما این بار بی محلی کردم و سرم رو به کارم گرم کردم ، حالا که دارم فکر میکنم بیشتر قلبم فشرده میشه ...اگر این متن رو میخونید برای شادی روحش فاتحه یا صلواتی بفرستید و بدونید که این افراد آدم های بسیار بزرگی بودن . روحشون شاد

#پایان سال دوم انشالله

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
tiara .n
۳۱ تیر ۱۳:۴۸
دانشگاه ما جسداشو میخره تا حالا فک نکنم اهدایی داشته باشن🤔
منم اصلا نمیتونم تحمل کنم خداروشکر کلا در حد دو سه جلسه فقط بالای سر جسد رفتم و دیگه نداریمش.همیشه ام تا یه مدت اشتهام کور میشد بعد دیدنش

پاسخ :

چه جالب نمیدونستم جسدا خریداری هم میشه 🤔 اینطور که پی اچ دی این بلوک گفت جسدی که تازه اوردن اهدایی بوده ، ولی به نظرم اهدا کردن روح بزرگی میخواد
ماها دیگه عادت کردیم ، یه زمانی یکی از ترم بالاییا میگفت یه روزی میرسه که بغل جسد می ایستید آب میوه و کیک میخورید انقدر که براتون عادی میشه ! الان فکر کنم تقریبا هممون به این وضعیت رسیدیم ،‌ هرچند برای من هنوزم این همه ساعت زمان گذروندن داخل سالن تشریح گاهی واقعا غیرقابل تحمل میشد🤦🏻‍♀️
نسیم
۱۲ مرداد ۲۱:۲۹
بوی فرمالین جسد خیلی عذاب آوره😪
من ی بار سر ریویو faintکردم... بعداً فهمیدم به خاطر بوی فرمالین بوده

پاسخ :

سلام خوش اومدین :)
بله بوش واقعا اذیت کننده است . مخصوصا وقتایی که میخوان یه عضوی رو مثل چشم سالم نگه دارن و تو غلضت بالای فرمالین قرارش میدن
اون وقته که اشک آدم رو در میاره...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان