من آدم سریعی هستم ، چه در حرف زدن ، چه در راه رفتن ،تایپ کردن ، درس خواندن و... معمولا اگر حوصله داشته باشم ، کارام رو خیلی زود تمومش میکنم و از کش اومدن بیش از حد یه چیزی متنفرم .مگر این که خودم شخصا حوصله نداشته باشم و اون وقت قضیه فرق میکنه . از آدمای تند و فرز هم خوشم میاد و هیچ چیزی به اندازه ی رخوت و تنبلی عصبیم نمیکنه . اینجور موقعها اینجوریه که مثلا طرف داره با سرعت بسیار پایین یه چیزی رو تعریف میکنه ، بینش آب میخوره ، یکمم اطراف رو دید میزنه و بعد دوباره از وسط حرفاش شروع میکنه و خب این منو واقعا کلافه میکنه ، تو ذهنم میگم نمیشه یکم تندتر حرفت رو تموم کنی ؟ اماخب چیزی نمیگم و از درون قل قل میکنم . یاد کارتون پاندای کونگ فوکار افتادم که اون حشره سبزه که اسمش رو یادم رفته به دنیای اطرافش خیره میشد و همه رو میدید که با یه حالت اسلوموشن دارن راه میرن ، حرف میزنن ، غذا میخورن و متعجب میگفت مشکل از منه یا بقیه؟! این ویژگیم باعث شده بود وقتی راهنمایی بودم معلما از دستم شاکی بشن و هربار که درس میپرسیدن من انقدر تند تند جواب میدادم که مثلا بعد یک دقیقه اطرافیان رو نگاه میکردم که با علامت تعجب بهم خیره شدن و معلم که سعی در فهمیدن حرفام داره . کار به جایی رسید که یکی از معلم هام جلوی همه بهم گفت وقتی بری دانشگاه همه برات دست میگیرن سعی کن اروم و شمرده حرف بزنی ، خندیدن بقیه به حرفاش و خب مسخره کردن همکلاسی هام در باقی موارد به کرات ، باعث شد که از اون به بعد هر روز ساعت ها جلوی آیینه یا دوربین گوشیم بشینم . با باز کردن و بسته کردن دهانم تا حدی که میتونم یا خوندن از روی یک متن و مکث دادن و فاصله دادن بین سیلاب ها و ... اروم اروم سرعت خوندنم و حرف زدنم رو پایین بیارم مثل تلاش حشره ی سبز برای تطابق خودش با اطراف . اما در باقی موارد من جمله درس خوندن و راه رفتن سرعت همیشگی رو حفظ کردم مگر این که در کنار کسی راه میرفتم و برای احترام به گفت و گویی که داریم باهاش هم قدم میشدم . یا انقدر محیط خیره کننده بود و هوا عالی که ناخودآگاه قدم هام سست میشد و اروم اروم قدم برمیداشتم ، همیشه بچه های دانشگاه بهم میگن چرا انقدر سریعی ؟ و من هربار شونه میندازم بالا و میگم دست خودم نیست و خب معمولا سعی زیادی هم بر اصلاحش نمیکنم چرا که برخلاف تند حرف زدن و کلافه کردن مخاطبت ،قرار نیست به کسی آسیب برسونه .
این همه گفتم و نوشتم که بتونم بفهمونم تا چه اندازه فرسایشی بودن یک فرایند برای آدمی با سرعت عمل من سخت و طاقت فرساست ! به نظرم سخت ترین شکنجه برای آدمایی مثل من صبر کردن و خیره شدن به یه راه دور باشه که قراره نتیجه اش در آینده مشخص بشه . برای همین سال های قبل بارها میشد که کاری رو که بیش از اندازه زمان میبرد رها میکردم اما میدونی زندگی و طوفان های سخت و پی در پی اش ، زندگی بهم خوب یاد داد که همیشه هم همه چیز اونجور که تو میخوای زود و فوری به دست نمیاد و باید براش صبر کنی ، من هم به خودم انتظار کشیدن و صبر کردن رو یاد دادم . داشتم تو پست قبل به آرزو میگفتم فهمیدم که ادم های موفق و برجسته ی اطرافم در سن سی سالگی در نهایت به اونچه که میخواستن رسیدن این یعنی از الان تا سی سالگی و به بعدش فقط باید کاشت و کاشت و کاشت تا ماحصل و دست رنج کارهات رو سال های بعد ببینی ، اون وقته که میتونی خودت رو تو همون ایده آل ترین حالتی که همیشه در رویاهات تصور میکردی ببینی و من هم میخوام بیشتر از قبل به خودم زحمت کشیدن ، عرق ریختن و صبر کردن برای اون روز رو یاد بدم و دست از حرف ها و افکار های ناامید کننده هم بکشم . به قول شاعر صبح خواهد شد و به این کاسه ی آب آسمان هجرت خواهد کرد .