۵۲. حس کردم که واقعا میخوامش ...

میدونی چند شب پیش که داشتم درس میخوندم ،‌پشت میزم نشسته بودم ، یه دستم خودکار آبی و تو یه دست دیگه ام هایلایت صورتی ، کتاب بهداشت سیب سبز جلوم باز بود و من خیلی ناگهانی غرق در رویایی خیلی دور شدم ، خودم رو دیدم در لباس جراحی داخل اتاق عمل که موشکافانه و جدی سرم به سمت پایین خم شده و همکارانم اطرافم احاطه ام کرده ان و درحال انجام عمل جراحی روی بیمار هستم و میدونی شاید سخت باشه باورش و بگی باخودت که توهم زدم اما برای اولین بار حس کردم برای خواستن یک چیز قلبم محکم به قفسه سینه ام میکوپید و نفس هام به شماره افتاد  ، فقط یه چیزی در ذهنم بلند و با صلابت فریاد میزد که من تورو میخوام و این روزا بیش از هرچیزی ذهن من رو درگیر خودش کرده  . شاید هنوز زود باشه تصمیم گیری برای بعد عمومی اونم تا زمانی که وارد بخش های مختلف نشدم و اصلا نمیدونم که در آینده ممکنه که به رشته دیگه علاقه مند بشم یا نه اما درحال حاضر میدونم که هیچ چیزی رو به این اندازه نمیخوام .بیش از نه ساله که بک گراند لب تابم یه تصویر از گردش خون بدن انسانه که قلب وسط اون تصویر به زیبایی رخ نمایی می کنه و هرکس که نگاه میکنه میگه ، تو هنوز که هنوزه نمیخوای  این تصویر رو روی بک‌ گراندت روعوضش کنی ؟ و جواب من یک نه قاطعه ...

پ.ن ۱: بالاخره بعداز ظهر جواب پاتوعملی اومد و من درحالی که از شدت ترس و اضطراب دستانم میلریزد دنبال نمره ام بودم ، پس از دیدنش یه نفس عمیق کشیدم ،‌خداروشکر خوب بود :) حس میکنم بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده و حالا دیگه علوم پایه میمونه که بهمون از رگ گردن نزدیک تره.

پ.ن۲ : میدونی اینو دارم جدی میگم که واقعا سطح ادب و شعور  آدما هیچ ربطی به میزان تحصیلاتشون نداره ! پریروز عصر به استاد راهنمای سابق پیام دادم که بگم که ما از طرح انصراف دادیم و دلایلش رو همچنین از زحماتی که نکشیده بود !! هم  تشکر کردم و عذرخواهی بابت به سرانجام نرسوندنش ( چون به هرحال درآینده تو بیمارستان ممکنه باهاش چشم تو چشم بشیم و خب نگفتنش به نظرم درست نبود ) فکر میکنید ری اکشنش چی بود ؟ هیچی ! نمیدونم ما آدما چرا فکر میکنیم وقتی به یه درجه ای میرسیم اجازه هرنوع رفتاری رو داریم حتی اگر زور گویی محض باشه ( مثل زمانی که میخواست منو مجبور کنه که اسم شخصی رو وارد کار کنم که اون شخص رو حتی نمیشناختم و باهاش حرف هم نزده بودم ). درنهایت برای هزارمین بار خداروشکر کردم که انصراف دادم ،‌سر کردن با همچین شخص پرمدعا و بی مسئولیتی درتوان من نبود .

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان