جوی عزیزم , سلام
میدانم که وقتی نامه را با انگشت های باریک و زیبای خود میگشایی زیرهمان سقف کوتاه شیروانی نشسته ای و فضای اتاق با شمعی که سوسو میکند روشن است ، شاید هم در آن جنگل زیبا و طبیعت بکری باشی که همیشه آرزوی دویدن و غلت خوردن بر روی چمن هایش را داشتم ، اما من اکنون که برایت مینویسم باران با سرعت هرچه تمام تر بر پنجره های اتاقم میکوبد و فضای همان شبی را برایم ترسیم میکند که تا صبح کتابت را نوشتی . روزها فکر کردم که واقعا دوست دارم به چه کسی نامه بنویسم و بیش از همه دوست دارم با چه کسی دوست باشم که ناگهان به یادم آمدی و میدانی خب من از خیلی جهات خود را شبیه به تو میدانم ، حق طلبی ، فمینیست ، لجبازی ، زودرنج بودن و کمی هم زود عصبی شدن و بی پروا دست به عمل زدن ، عشق جهانگردی و بی نیازی از وجود شخصی دیگر در کنارت ، استقلال طلبی و همه و همه این ها از زمانی که کتاب زندگی ات را خواندم و برای چندمین بار فیلمش را دیدم برایم ثابت کردکه بسیار شبیه به تو هستم ، اما میدانی در وجودت چیزیست که من به وجود آن غبطه میخورم ! من جسارت و آن همه شجاعت تورا ستایش میکنم . شجاعت ِ دست به عمل زدن به هرکاری ، آزادانه تفکر کردن بدون ترس از قضاوت شدن و مهم تر از همه رها زیستن ، این روزها که با خودم سر و کله میزنم گهگاه به یادت میافتم و میدانی یک روزی می آیم و دستت را میگیرم تا باهم به جزیره های شناخته نشده ، قله های کشف نشده و ملت ها و کشورهایی که روح انسان را گرم میکنند سفر کنیم ، گوش ماهی و سوغاتی کشورهای دیگر را جمع کنیم و غذاهایشان را بچشیم و تو بیشتر برایم بگویی از مدرسه ای که تاسیس کردی ، از دانش آموزانت و از خواهرانت ... تا یادم نرفته بگویم که با فوت خواهرت بِث من هم گریه کردم ،چه شخصیت از خودگذشته و مهربانی و چه روح لطیفی ، حیف آن همه استعداد که بر سرانگشت های دخترک جاری بود و من چقدر ان صورت مهربان را دوست داشتم ... بیشتر از این وقتت را نمیگیرم ، دوست داشتم بدانی که در نقطه ای از این کره ی خاکی کسی هست که به تو فکر میکند و خواستار دوست شدن با توست .
دوستدارتو ,اسمایل :)
پ.ن۱ : ممنونم از همدم عزیزم بابت دعوتش و من هم هرکسی که از این چالش خوشش اومده رو دعوت میکنم .
پ.ن ۲: پریشب بالاخره سمفونی مردگان رو تموم کردم و حالا میتونم بفهمم که چرا انقدر همه از عباس معروفی تعریف میکنن . روند رمان غم انگیز و متاثر کننده ولی به شدت دوست داشتنی جوری که انگار به همون فضا پرت میشی و برای مثال اگر از سرمای کشنده اردبیل مینوشت ، تو ناگهان سرمارو در عمق استخوان های بدنت حس میکردی .