شصت و هشتم

این بار با دست های لرزان مینویسم که امشب واقعا ترسیدم ، برای اولین بار از اضطراب زیاد معده ام میسوزه و سرم داغ شده . بذار برات بگم از چی ترسیدم ... از مسئولیت زیاد جان ِ مردم ، از اشتباهات و سهل انگاری هایی که ممکنه انجام بشه و از خیلی چیزهای دیگه . من برای اولین بار از پزشکی ترسیدم و با خودم فکر کردم تو که میخواستی جراحی بخونی ، حالا اگر بر اثر خطا یا هرچیز دیگه ای خدایی نکرده جان یک انسان به خطر بیوفته ، تا آخر عمر چطور میخوای با این بار زندگی کنی ؟ چطور میتونی از اون به بعد راحت بخوابی . با این که امروز کار اونقدر مهمی انجام ندادم اما بابت تمام کسانی که باهاشون حرف زدم و از علائم و نگرانی هاشون گفتن ،  امشب بابت همه این ها نگرانم و به سختی نفس میکشم . یا من زیادی وسواس دارم یا بار مسئولیت بیش از این ها سنگین بوده و من اونقدر که باید همه چیز رو جدی نگرفته بودم ...امیدوارم فردا شب حال بهتری برای ثبت داشته باشم .

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان