این بار با دست های لرزان مینویسم که امشب واقعا ترسیدم ، برای اولین بار از اضطراب زیاد معده ام میسوزه و سرم داغ شده . بذار برات بگم از چی ترسیدم ... از مسئولیت زیاد جان ِ مردم ، از اشتباهات و سهل انگاری هایی که ممکنه انجام بشه و از خیلی چیزهای دیگه . من برای اولین بار از پزشکی ترسیدم و با خودم فکر کردم تو که میخواستی جراحی بخونی ، حالا اگر بر اثر خطا یا هرچیز دیگه ای خدایی نکرده جان یک انسان به خطر بیوفته ، تا آخر عمر چطور میخوای با این بار زندگی کنی ؟ چطور میتونی از اون به بعد راحت بخوابی . با این که امروز کار اونقدر مهمی انجام ندادم اما بابت تمام کسانی که باهاشون حرف زدم و از علائم و نگرانی هاشون گفتن ، امشب بابت همه این ها نگرانم و به سختی نفس میکشم . یا من زیادی وسواس دارم یا بار مسئولیت بیش از این ها سنگین بوده و من اونقدر که باید همه چیز رو جدی نگرفته بودم ...امیدوارم فردا شب حال بهتری برای ثبت داشته باشم .