+ عنوان شعری از سعدی که امروز داشتم رو سنتور تمرینش میکردم :
جانا هزاران آفرین ، برجانت از سرتاقدم ، صانع خدایی کین وجود ،آورده بیرون از عدم...
به نام آفرینده لبخند ؛
من فکر میکنم همیشه دلیلی برای ناراحتی وجود داره ! حتی در لحظاتی که فکر میکنی در اوج شادی قرار داری باز هم چیزی وجود داره که ته دلت رو خالی و در یک لحظه تمام اون اتفاقات خوب رو خراب کنه . درحالی که لبخند زدی در ذهنت به اتفاقات تلخ و ناگواری که ممکنه پیش بیاد فکر میکنی و همون لحظه تمام اون خوشی ها به زهری تلخ تبدیل میشه ... میدونید یه جورایی انگار همگی درگیر زندگی در آینده ای نامعلوم و گذشته ای هستیم که هرگز برنمیگرده ،شاید بهتر باشه که جوری زندگی کنیم انگاری که تک تک لحظات یک تکرارنشدنی واقعی هستن و با سری بالا و لبخندی به روی لب و بی توجه به هر آنچه که در اطرافمون میگذره پیش بریم ! من که فکر میکنم روزی بالاخره دیر یا زود راه رو پیدا میکنیم
شاید تمام مقصودم این باشه که خیلیم سخت نگیریم......
حالا سوای مقدمه ی نسبتا طولانی که نوشتم ؛ یادمه اولین بار در دانشگاه جدیدم بعد از پایان کلاس تفسیر وقتی میخواستم از یکی از دخترا که تازه باهاش آشنا شده بودم خداحافظی کنم یک لحظه صدام کرد و زمانی که برگشتم بهم گفت میدونستی لبخند خیلی جذابی داری ؟ خندیدم و گفتم خب همه با لبخند قشنگ تر میشن ! سرشو تکون داد و گفت آره ولی لبخند تو یه چیز دیگه است . این اولین بار بود که کسی این حرف رو مستقیم بهم میزد و حالا بعد مدت ها جلوی آیینه رفتن و عکس گرفتن با ژستای مختلف تصمیم گرفتم که همیشه با وجود تمام اتفاقات خوب و بدی که در اطرافم رخ میدن لبخند بزنم . چون خودمم فهمیدم آدما با لبخند اصلا یه جور خاصی جذاب ترن . اونقدری که دلم میخواد در آینده پشت در مطبم بزنم :
هیس! با لبخند وارد شوید :)