۳۲ . Pms را بیشتر بشناسیم

برام تاحالا بارها پیش اومده که می بینم یه چند روزی تو مود خوبی نیستم ، از کوچک ترین چیزی ناراحت میشم و اعصابم بهم میریزه ، میرم یه گوشه گریه میکنم و حتی تر تمام حسای منفی نسبت به خودم برمیگرده ، اونقدری که دوست دارم بشینم تو خونه و هیچ کس رو نبینم ! بعدتر متوجه میشم که این چند روز دقیقا دوران pms بوده و من نمیدونستم و مثل یک چراغی که در ذهنم روشن میشه علت حال بد اون چند روز رو میفهمم ...یکی از اشتباهاتم این که تاریخ این روزا رو یادداشت نمیکنم که حداقل هروقت اینجوری داشت حالم بد میشد بفهمم که اینا کاملا طبیعیه و تمام این حسارو باید ایگنور کنم . یه بارم یکی از دوستان بلاگر پرسیده بود که برای بهبود علائم روحی pms چه کنیم ؟ بعد من یه لیست بلندبالا نوشته بودم که ورزش ، شیر بخوریم ، قرص آهن ، فلان بهمان و ... ولی واقعیت این که شاید اینا موثر باشن اما انگاری که یه چیزایی هم دیگه از توان آدم خارج میشه و روحیاتش یه جوری بهم میریزه که انگار یه اتفاق خیلی بدی رخ داده و نمیدونه که اون چی بوده ؟ یا یدفعه تو مود افسردگی قرار گرفتی و نمیدونی علتش چی بوده ؟ قبلا انقدر از نظر روحی بهم نمی ریختم و حتی تر متوجه نمیشدم که اون هفت روز و قبلش چطور میگذره فقط خوابم زیاد میشد ولی از زمانی که برگشتم شهر خودمون انگاری که با این رفت و آمد و نقل و انتقال ، روحیات منم عوض شده ! اونقدری که خودم هم شگفت زده میشم که چجوری یدفعه تندخو ، عصبی ، نازک نارنجی میشم و بعد فرداش بلند میشم و می بینم چقدر حالم عوض شده و به مود قبلم برگشتم -__-

+شاید بهترین راهکار یادداشت تاریخش باشه 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۱ . در این دنیا هیچ کس منتظر من نیست ...

از بی ارادگی این روزهایم متنفرم ، این که شب ها مصمم تر از همیشه سر به بالین میگذارم و باز فردا روز از نو و تکرار عادت های نامطلوب ! دوست داشتن افراد بیهوده ، محبت کردن به آدم های سنگی و بودن در کنار کسانی که بویی از انسانیت نبرده اند . این روزها بیشتر از هرچیزی از رفتن به دانشگاه تنفر دارم ! این که در کنار کسانی باشم که با رفتارهایشان عزت نفسم را ازم میگیرند و حس خاری را به انسان منتقل می کنند !و حالا بعد از آن همه تلاش برای تنها نماندن ، باز هم تنها هستم ! باز هم من هستم و گوشه ی دنج تنهایی ام ، چراغ های زرد دلگیر و صدای قطره های باران که به پنجره ام برخورد میکنن . دوست دارم فریاد بزنم که ببار ، بازهم ببار تا برای همیشه این صدای کر کننده ی سکوت و تنهایی که همانند بوقی ممتد در گوشم مینوازد خاموش شود ، بازهم صدای آهنگ عقیلی که میگفت ، تنها میمانم ، میدانم می آیی ! با تو آرامم بی ترس از تنهایی در گوشم تکرار میشود ... بازهم چشمانم را گله وار به شمعدانی های کنار پنجره که با خیس شدن در زیر باران بیش از قبل دلبری میکنند میدوزم و با خود میگویم پس کی قرار است که بیای و دست من را بگیری و باهم از دل این تنهایی مرگ بار به دل جاده های نامتناهی فرار کنیم ؟ اما انگار که خیالی پوچ است ! سال هاست است که میگذرد از روزی که فهمیدم باید منتظرت باشم و حالا گاه از خودم میپرسم یعنی این که تو هم وجود داشته باشی و در گوشه ای از دنیا منتظرم باشی ممکن است ؟ اصلا این "تو" ممکن است ؟ گاهی حس میکنم خیالی بیش نیستی و هیچ چیزی مایوس کننده تر از این نیست که سال ها منتظر کسی یا کسانی باشی که هیچ گاه نمی ایند . 

بازهم من هستم و کتاب ها و مشغله های درسی ام ...دوری از اینترنت و فضای مجازی برایم اهمیتی ندارد ! جز در یک مورد که نمیتوانم فیلم های دلخواهم را ببینم اما میدانم که در این دنیا هیچ کس منتظر من نیست و قرار هم نیست با نداشتن تلگرام ، اینستا ، واتس آپ و هر شبکه ی اجتماعی دیگر ، قلب کسی از نبودنم بلرزد و دل نگران نبودن هایم بشود . قرار نیست کسی با چشمان خیس برایم پیام بگذارد : از نبودنت دلم ترسید ، بیا و مرا از این بی قراری رها کن تا که آرام بگیرم و شاید مصداق جمله ی رها رها رها من دقیقا خود من باشد که برایم هیچ کدام از تعلقات این دنیای بی رحم اهمیتی ندارد ! تا زمانی که شقایق نیست ، مهربانی نیست ، زندگی معنایی ندارد .

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان