۸۵. واگویه های ذهنی

مدتیه چشمه ی کلماتم خشک شده ،‌ انگار که اعتماد به نفس نوشتن رو از دست دادم ، از حال درونی خودم‌بگم که مدت هاست که بابت یک سری اخلاق های بدی که دارم به شدت عذاب میکشم . بذار اینطوری بگم که من آدم یک دنده و لجبازی هستم ،‌ گاهی وقتی عصبانی میشم به ناراحت شدن طرف مقابلم فکر نمیکنم و هرچیزی رو به زبونم میارم ، حساسم و زود رنجیده خاطر میشم و به طبع زود از دلم بیرون میره و خیلی زود هم عصبانیتم فروکش میکنه و به اشتباهاتم پی میبرم ‌. میدونی از این که دارم ۲۲ ساله ام میشه اما هنوز که هنوزه خودم رو به عنوان یک آدم بد خلق میشناسم بیزارم ، از این که زود اطرافیانم رو از دست میدم ، از این که زود واکنش نشون میدم و خیلی چیزهای دیگه . برای درست شدن خودم خیلی تلاش کردم اما موفق نبودم خیلی وقت ها . گاهی دوست دارم اون بخشی از ذهنم که مربوط به حساسیت های ذهنیه رو خاموش کنم‌ ، گاهی از این همه افکار ناخوشایندی که به سمتم حمله ور میشه و مریض گونه هرچیزی رو به بدترین شکل ممکن خودش تعبیر میکنه خسته میشم ، با خودم میگم نه اونطوری نیست داری اشتباه فکر میکنی ولی از یه سمتی اون افکار مصرانه پا با زمین میکوبند و در پی اثبات حقانیت خودشون هستن . من یاد گرفتم که با این افکار مریض گونه در هشتاد درصد موارد مقابله کنم ولی گاهی این همه فکر کردن خسته ام میکنه . دوست دارم‌ یه دوربین داشته باشم تا بتونم زندگی بقیه آدم هارو تماشا کنم تا بفهمم عادی زندگی کردن بی دغدغه و بی حساسیت چطوره ...

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۸۴.تاریخ

یک زمانی هم که تینیجر بودیم ، یادمه که رمان های هما پوراصفهانی بین دخترا طرفدار زیادی داشت . یک رمانی داشت به اسم سجاده و صلیب ، داستان دختر یهودی که عاشق پسری ایرانی میشه و... . نمیخوام به جزئیاتش بپردازم ولی گاهی اوقات به فکر این میافتم که چقدر دوست دارم مثل دختر داستان ، بشینم و از اول تاریخ اسلام ، شیعه و بعدتر کشورم رو به طور دقیق مطالعه کنم . گاهی از این که نمیدونم بین این همه کشور چرا باید در ایران ، حتی بیشتر از مردم عرب ،اکثریت شیعه باشن و دین اسلام به عنوان دین رسمی کشور شناخته بشه ،‌ از خودم و ندانسته هام خجالت میکشم .خیلی دوست دارم  بفهمم این نقطه ی پذیرش همگانی و گسترشش دقیقا به کدوم نقطه ی تاریخ برمیگرده . شاید هم این که همیشه از تاریخ بیزار بودم کم تاثیر نداشته باشه ، اما مدتیه که این عطش به دانستن و بازسازی پیکره ای افکارم رو درخودم حس میکنم .‌امسال برخلاف سال های قبل در خیابان ها آنچنان خبری از عزاداری نبود ، یک گوشه ای نشسته بودم و به حجم جزوات روبروم خیره بودم و کوله باری از غم رو بر روی قلبم حس میکردم ‌. تصمیم گرفتم سری به طاقچه بزنم و اونجا کتاب هارو بررسی کنم . کتاب صوتی "حسین از زبان حسین" رو خریدم و شروع کردم به گوش دادنش . میدونی از یک جایی به بعد خودم هم نمیدونستم چرا دارم اشک میریزم .نمیخوام خیلی بسطش بدم اما دیشب واقعا این رو در خودم نیاز کردم که مثل یک کودک تازه متولد شده ، بدون سوگیری و قیل و داد کردن و بی توجه به بعضی آدم هایی که صرفا بعد از فهمیدن ِ این که تو به بعضی چیزا اعتقاد و باور داری تو رو در ذهنشون دسته بندی میکنن ، یک بار برای همیشه از اساس تاریخ رو مطالعه کنم  . فقط و فقط برای این که بفهمم تکلیفم با خودم و زندگیم چیه و بعد از اون از بازگو کردن آنچه که باور دارم ، خوب یا بد ، واهمه نداشته باشم .

 

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

هشتاد و سوم

میگفت امتحانات تا کی طول میکشه ؟ گفتم تا اواسط مهر تقریبا . گفت بعد اون وقت ترم بعدت از کی شروع میشه ؟ گفتم اونم از اواسط مهر تقریبا . درحالی که چشماش گرد شده بود گفت دلم برات کبابه ، گفتم میدونم ، بازم از مزیت های پزشکی میگم برات :)) جدا از همه اینا ، با این که با شروع فیزیوپات و فشردگی امتحانات  گاهی وقتا از شدت سنگینی درسا و کمبود وقت و کم خوابی به مرز فینت و تشنج میرسم ، هرچقدر که جلوتر میریم ، از این که درکم از بالین بیشتر میشه ، با اصطلاحات علمی میتونم با دوستام صحبت کنم و راجع به علائم بیمار صحبت کنیم و آزمایش هاش رو بالا و پایین کنیم ، لذت میبریم . شاید عجیب باشه ، این لذت حاصل از رنج . این که روند هر ترم بیشتر از قبل فرسایشی میشه و مجبوریم که از همه چیز حتی گاهی از خودمون بزنیم ،‌اما خوشحالم که لاقل این وسط علاقه وجود داره وگرنه کاملا بعید میدونستم که بتونم دوام بیارم . اهدافم رو هر روز در ذهنم مرور میکنم و تمام سعیم تا الان این بوده که نمراتم از مقداری که در نظر دارم پایین تر نیاد . سخته ولی خب نمیتونم به چیزی غیر از اون چیزی که مدنظر دارم فکر کنم .

اما امسال نسبت به سال قبل پیام های خیلی زیادی دریافت کردم و خب برام عجیب بود با این که هنوز پزشک نشدم اما بسیار ارزشمند و انگیزه بخش برای ادامه مسیر . 

پ.ن : به یکی از دوستام میگفتم این دو هفته انقدر اپیوئید و مواد مخدر و آرام بهش خوندم که از فردا میتونم به عنوان ساقی در سطح شهر کسب درآمد کنم ^__^

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان