آخرین خط های رمان دزیره رو میخونم و با کنجکاوی در نت سرگذشت ملکه دزیره ، خاندان برنادوت ،اسکار اول ،ژوزفینا رو جست و جو میکنم ، برای اولین باره که حس میکنم قلبم میخواد در مقابل این حجم از عظمت تاریخ بایسته ، به گذشته که فکر میکنم ، به ژنرال ها ،مارشال ها ، کنت ها و امپراتور و امپراتیس هایی که اومدن و رفتن و تاریخ ساز شدن ، زبانم بند میاد... درباره ی دزیره بنویسم ، همیشه مینوشت من انسان معمولی هستم ، نمیدونم که بتونم ملکه ی سوئد بشم یا نه اما من فکر میکنم که دزیره یکی از شجاع ترین و باهوش ترین زنانی است که تاریخ به خودش دیده ، و همسرش ژان باپتیست ، هرچه در مورد وفاداری ، هوش و ذکاوتش بنویسم کمه . هنوزم دارم فکر میکنم که چرا ناپلئون بناپارت انقدر در تاریخ پررنگ تر از ژان باپتیسته ، باوجود این که ژان باپتیست از او خیلی باذکاوت تر و انسان تر بوده ، هرچند این نظر منه . اما دیشب که از پدر پرسیدم ناپلئون رو میشناسی و گفت بله و بعد تر درمورد بناپارت پرسیدم و جوابش منفی بود ، حس کردم تاریخ در حق بناپارت کوتاهی کرده .
از همه اینا که بگذریم ، یادم نمیاد کتاب و داستانی بعد از "جزازکل" تونسته باشه تا این حد فکر من رو شبانه روز به خودش مشغول بکنه و فکر میکنم اونقدر شیفته این رمان تاریخی شدم که با خوندن خط به خط کتاب در فضای داستان غرق شدم و اون زمان که دزیره تاج گذاری کرد ، خودم رو در میان مردم عادی دیدم که تاج گذاری او رو از نزدیک تماشا میکرد و فریاد میزد ، "بانوی صلح " حتی تر عصر درحالی که بافتنی بنفش رنگم رو روی خودم کشیده بودم و به خواب رفتم ، خودم رو در پاریس و در فضای پادشاهی ناپلئون دیدم .
پ.ن ۱ : دزیره به عروسش ژوزفینا ، همسر پسرش اسکار ، گفت که" یک نصیحت بزرگ به تو میکنم به تمام برنادوت ها یاد بده که باید با عشق ازدواج کنند " و بعد اون وقت که ژوزفینا گفت "اما ماما اگر عاشق مردم عادی شوند چه ؟ " گفت "این که سوال ندارد ما برنادوت ها هم از مردمان متوسط هستیم " حالا من دارم فکر میکنم ، آیا اسکار دوم ، کارل چهاردهم ،پانزدهم و... هم مثل اجدادشان ازدواجشون توام با عشق بوده ؟
پ.ن ۲ : درحالی که چشمانم از خواب قرمز شده مینویسم که سرنوشت واقعا چقدر عجیب و غافلگیرکننده است ...