علوم پایه رو استارت زدم و با دوستام باهم برنامه ریختیم و به نظرم این کار بهتره چون سی روز تعطیلیم و احتمال جا زدن بسیار زیاده . حداقل اینجوری رقابتم ایجاد میشه و برای این که خودت رو به برنامه برسونی مجبوری هرطور شده تلاش کنی .
امشب بعد مدت ها با خانواده رفته بودیم رستوران ، فضای گرم و شیک رستوران ، مردی که به زیبایی پیانو میزد ، هات چاکلت و عطر گل محمدی باعث شد که برای چند دقیقه هم که شده آرامش بگیرم و خستگی این مدت رو از تنم بیرون کنه .
عصر داشتم فکر میکردم ، قطعا یکی از بدترین کارهایی که یک شخص میتونه در حق خودش بکنه اینه که برای خودش و اطرافیانش هیچ مرز روشنی تعریف نکنه ، وقتی شخصی از مرز دیگران رد بشه دیگران هم به خودشون اجازه میدن که از مرزش رد بشن و اون وقته که نمیتونی بگی چرا فلان رفتار رو با من داشتن ! و این در مورد همه حتی نزدیک ترین شخص زندگیت هم صدق میکنه ! پدر ،مادر ، همسر ، دوست ، هیچ فرقی ندارن ، فقط شعاع و محدوده این خط در افراد مختلف ،متفاوته . یه نکته ی دیگه ای هم که دارم بهش میرسم اینه که ادما کلن هرچی کمتر حرف بزنن ، کمتر باشن ، کلن کمرنگ تر که باشن ، ارزشمندترن و این موضوع انقدر روی من تاثیر گذاشته که میخوام سکوت رو تمرین کنم ، کمتر حضور داشتن رو هم ! به هرحال این برای من بهتره که کمی قبل از هرچیزی درنگ بیشتری داشته باشم .
پ.ن : هیچ وقت فکر نمیکردم انداختن دوتا گل محمدی روی یه نوشیدنی گرم انقدر معجزه آسا باشه ! :)