یه مسیری رو شروع کردم که فقط خودم میدونم و پدر و مادرم و خدای بالای سر ، تمام آنچه که پیش روم قرار گرفته و این که نتیجه اش چی باشه رو اصلا نمیدونم فقط میدونم که الان با دلی پر از آشوب و اضطراب فقط دارم قدم های مورچه ای برمیدارم و براش تلاش میکنم ، هر چند وقت یک بارهم برمیگردم و به مسیر پیش رو فکر میکنم و باز میترسم اما بعدتر پسش میزنم و ادامه میدم . این که با هیچ کسی حتی صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست و آدمای اطرافم مطرحش نمیکنم باعث شده که نتونم خودمو یه جایی تخلیه کنم و دلم و ذهنم پر از حرف باشه
امیدوارم بعد که زمانش رسید بیام این پست رو نگاه کنم و با خودم بگم دیدی اسمایل ؟ دیدی شد ؟
ولی همین که فقط یکم از آشفتگی ذهنیم کم شده رو دوست دارم و بابتش خداروشکر میکنم، امیدوارم این مسیر روز به روز روشن تر بشه . خدایا مثل همیشه خودت فقط خودت کمک میکنی ؟
پن : ولی ای کاش امام رضا منو بطلبه . این روزا واقعا به آرامش حرمش نیاز دارم