۷۷ . عجیب اما واقعی

برای انجام یه سری کار اداری با یکی از دوستام رفته بودم یه نقطه ای از شهر ، در مسیر برگشت به چند تا از مغازه های سر راهمون سر زدیم ، تا این که وارد یک مانتوفروشی شدم ، صاحب مغازه یه اقای جوان با موی کم پشت و ماسک زده بودن ، حس کردم زیرنظرم داره ، تا این که بهم گفت خانم شما دیروز نیومده بودید اینجا ، من گفتم نه ، اولین باره که مغازه ی شما میام ، گفت خیلی عجیبه اخه دیروز یه خانومی اومده بودن که شباهت زیادی با شما داشتن ، دوستم با خنده گفت حتما همزادت بوده ، منم خندیدم و از مغازه خارج شدیم ، اخر از همه که قصد بازگشت داشتیم ، به مغازه شلوار فروشی رفتیم ، پیرمرد قدبلند و لاغری که روی صندلی نشسته بود ، بلند شد و باز همون نگاه عجیب رو به سرتاپام انداخت و بعد تر گفت شما دیروز اینجا نیومده بودید ؟ این شد که من و دوستم این بار با تعجب بهم نگاه کردیم ،‌پرسیدم چطور ؟ گفت اخه یه خانومی دیروز اومده بودن که خیلی شبیه به شما بودن ! این بار یکم قضیه ی جدی تر شد و درحالی که تو فکر بودم گفتم فقط من ؟ احتمالا دوستم رو ندیدید ؟ گفت نه فقط شما ، هرچند من ماسک زده بودم و به نظرم شاید طبیعی باشه که نژاد آریای چشم و ابروی یک شکلی داشته باشن اما دوستم معتقد بود حتی با ماسک هم تا حد زیادی حالت چهره ی یک نفر مشخصه حالا که تقریبا یک هفته میگذره ، هر روز به این فکر میکردم که اگر یک روز زودتر به اون مکان میرفتم امکان داشت که همزادم رو ببینم . از مامان پرسیدم اگر همزادت رو میدیدی چه حسی داشتی ؟ جواب داد احتمالا از ترس پس میوفتادم . من هم شاید همین واکنش رو داشتم و میتونم تصورش رو بکنم درحالی که چشمام گرد شده با دهان باز بهش نگاه میکنم ، اما قطعا بعدترش سفت بغلش میکنم و ازش میپرسم که چطور زندگی میکنه ؟ آیا شاد و سلامت هست ؟

پ.ن ۱: بالاخره نتایج علوم پایه اومد و خداروشکر که پاس شدم . این روزها مشغول امتحان ها هستیم و مجازی برگزار شدنش این وسط یک چیز خیلی عجیبیه ، اصلا با این مدل امتحانا نمیتونم ارتباط بگیرم‌.

پ.ن ۲ : چند وقت پیش با یک استاد نقاشی صحبت کردم ، دوست دارم که رنگ روغن کار کنم‌،عکس پیش زمینه تابلویی که به تازگی انجام داده بودم رو نشونش دادم و به یک قسمتی ایراد گرفت ، اما گفتم این در طرح کامل شده اش برطرف شده و عکس تابلو نهایی رو بهش نشون دادم ، گفت اهان این همون طرح اصلیته که از روش کشیدی ؟ درحالی که در پوست خودم نمیگنجیدم گفتم نه استاد این تابلوی خودمه ، طرح اصلی یه عکس بود . کلی کیف کرد و بهم گفت اگر خواستی بیای میتونی مستقیم بیای رنگ روغن کار کنی . امیدوارم این رویا یه روزی محقق بشه .

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
فرشته ...
۱۵ تیر ۱۷:۲۱

برای خواهر منم چنین اتفاقی افتاده بود، توی دانشگاهشون دختری بود که مسئول‌ها میگفتن بسیار شبیهشه، یکبار که رفته بود اموزش دانشگاه بهش گفته بود مگه تو همین قبل ظهر اینجا نبودی؟ گفته بود نه! گفته بود چرا بابا اینجا بودی!

و وقتی این ماجرا چندبار تکرار شد متوجه شد تو دانشگاه یه نفر هست که خیلی شبیهشه ولی خب تا سال اخر هم ندیدش :)

 

+ امیدوارم موفق باشی عزیزم، تو واقعا استعداد نقاشی رو داری :)

پاسخ :

من گاهی وقتا یه گوشه ای از ذهنم میگه اصلا امکان نداره همچین چیزی ولی اگر حتی یک درصدم واقعی باشه به نظرم خیلی جالب میاد که آدم واسه یک بارم که شده همزادش رو ببینه :)
عههه حیف ، کاش میتونستن ببین همدیگرو :)
+ ممنونم فرشته جان لطف داری عزیزم♥️♥️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان