همیشه که نباید اتفاق های تلخ رو اینجا بنویسم که ، اتفاق خوب این مدتم این بود که چهارشنبه آخرین روز استاجریم بود و استاجری با همه اتفاق های تلخ و شیرینش تموم شد :) هرچند تا زمانی که داخل بیمارستان بودم ، انقدر استرس امتحان فیس رو داشتم که اصلا نمیدونستم باید چه حسی داشته باشم اما بعدتر که تعطیل شدیم و جشن گرفتیم این حس رو داشتم که واقعا شیرین ترین دوره ی دانشجوییم داره تموم میشه ، دوره ای که نه اونقدرا کسی ازت انتظار داره مسئولیت خاصی در بیمارستان داشته باشی نه سواد آنچنانی ، همه به چشم یک فنچ تازه از تخم در اومده نگاهت میکنن و اساتید و سال بالاییا باهات مهربونن و میخوان چیزی بهت یاد بدن . حقیقتا وقتی به اینا فکر میکردم غم سنگینی روی قلبم می نشست و اونجا بود که نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت هرچند وزنه غمش کمی سنگین تر بود ، حالا تقریبا دو ماه خورده ای فرصت دارم تا برای پره اسفند ماه آماده بشم و هنوز نمیدونم که از روی چه منبعی باید بخونم ، از طرف دیگه این مدت خونه ام و دیگه نه بیمارستان میریم نه دانشگاه و خب حتما باید حتی شده یه برنامه کوچک کنار درسم داشته باشم که خسته نشم .