از تو برآید از دلم هر نفس و تنفسم

یک بار که شب اورژانس مونده بودم یه پسر جوونی رو آورده بودن که به سقف خیره شده بود و در ابتدا هرچقدر که صداش میکردم و سعی میکردم توجهش رو به خودم جلب کنم ، حتی نگاه نمیکرد و انگار در خلسه ای دیگر فرو رفته بود ، برگشتم به همراهش نگاه کردم و سعی کردم بفهمم که چیشده و با توضیحات همراهش متوجه شدم که تشنج داشته و اونطوری که همراهش شرح میداد انگار که از نوع GTCS بود و بعدتر فهمیدم پسرک در فاز پست ایکتال بعد تشنج بوده که اون حالت رو داشته ، برام خیلی عجیب بود این که چشمات باز باشه و همه فکر کنن که تو در این دنیایی ولی تو در یک جهان دیگه ای سیر میکنی ، بعدتر روتیشن روانپزشکی که بودیم یکی از اینترنا جلوی چشمم فینت کرد و کمی مشابه اون سناریو تکرار شد . من هرچقدر سعی کردم صداش کنم و به خودش بیارم مردمک هاش به سقف خیره شده بود و جواب نمیداد و انگار که دوباره وارد یک جهان دیگه شده بود . البته این بار کمی فرق میکرد وقتی صداش میزدم تا چند ثانیه به خودش میومد و میگفت بله بله خوبم و بعد انگاری به همون خلسه فرو میرفت . گاهی وقتا به اون دوتا اتفاق فکر میکنم و با خودم میگم یعنی میتونه چه حسی داشته باشه ، این که به چی فکر میکن و اون لحظه چه چیزی رو میبینن . این که چیشد اینارو نوشتم هم برمیگرده به اونجایی که امروز حوصله ی هیچ چیزی رو نداشتم‌، بلاتکلیف روی تختم دراز کشیده بودم و به سقف خیره ، اون وقت بود که خاطره ی اون روز برام زنده شد و بعد دیدم من هربار در این حالت قرار میگیرم به پست ایکتال فکر میکنم. 

پ.ن ۱ : رفتم وبلاگ قدیمی ام رو نگاه کردم ، درسته حذف شده ولی وبلاگ هایی که دنبال میکردم هنوز روی پنلم میاد :) و گس وات ؟ برگام از این حجم از اتفاقاتی که برای یه سری از دوستای سابق وبلاگیم( که بعید میدونم حتی دیگه منو یادشون باشه ) ریخت . از ازدواج و بچه دار شدن گرفته تا خبرهای ناگوار و غمگین ... و باید اعتراف کنم خیلی حس عجیبی بود ، خوندن دوباره ی وبلاگ اون ها .

پ.ن ۲ : همیشه فکر میکردم وقتی داخل وبلاگ مینویسم باید حتما نوشته ام یه تاخر تقدمی داشته باشه و درنهایت به یه نتیجه خاصی برسم . درواقع فکر میکردم واقعا حرفی برای گفتن باید داشته باشم ولی میخوام این عادت رو از خودم دور کنم و دیگه به قول معروف هرچه دل تنگم میخواد بنویسم ^__^

پ.ن۳ : عنوان پست از مولانا ، خیلی جالبه وقتی داشتم سریال جینی و جورجیارو می دیدم تو یکی از مکالمه های جینی با دوستش این شعرو خوند و واقعا به دلم نشست ، رفتم سرچ کردم و باورم نمیشد که از مولانای خودمون بوده :') بقیه اش اینه : من نروم ز کوی تو تا که شوم فنای تو 

پ.ن ۴ : کاش عین آدم بشینم سر درسم 

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
درباره من
I admire people who choose to Smile after all things they have been through
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان