هرچقدرم که سعی میکنم که هی به ناملایمات و سختی های زندگی بی محلی کنم و مثلا اون روی خوش زندگی رو ببینم و بهش خوش بین باشم . باز دنیا با تمام سعی و تلاشش یه کاری میکنه که حتی از نفس کشیدن سیر بشم . تمام اون چیزایی که میخوام و براش هر روز لحظه شماری میکردم که وقتش برسه رو نه تنها بدست نمیارم حتی تر اتفاقاتی میافتن که از یه روزی خواستن اون ها پشیمون بشم . اگر بخوام بشینم و یه لیست بلند بالا از تمام وقایع تلخ این روزهام بنویسم قطعا بیشتر از یه صفحه ی بلند بالا خواهد شد ! گاهی هم میگم واقعا مگه من جز حال خوب و یکم آرامش چه چیز دیگه ای میخواستم که باید تک تک لحظات زندگیم با رنج و درد آغشته بشه . دیگه حتی امیدم رو برای اومدن اون یه روز خوب هم دارم از دست میدم ...کاش تو همین نقطه دنیا به پایان می رسید و به اعماق دریا ها فرو میرفتم و به یک رهایی مطلق دور از تمام دغدغه ها دست پیدا میکردم . شاید هم باید یک بار دیگه متولد میشدم که اونطوری که میخواستم زندگی کنم
پ.ن : عنوان آهنگ نگو برگرد خواجه امیری